حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

آه من ...

آه از این زندگی... آه از من! آهی از جنس بلور .

آه از پرسشهای مکرر؛ ... آه از پاسخ های گنگ

آه از لرزش دل و آه از چشمان منتظرو بغضی گره خورده در حنجره ای زخمی

از قافله یِ بی پایانِ دلتنگی ها- از شهرهای انباشته از سکوت ؛از غمی جانسوز و بی پایان

آه از چشمهایم که بیهوده در آرزوی نورند- از بی حیاییِ اشخاص- از شکستن های بی صدا

آه از بیهودگیِ همه چیز- از تقلایی که اطرافم میبینم ؛برای چه نمیدانم.!؟! مانده ام در این برهوت

آه از سالیانِ پوچ و بی حاصلِ باقی مانده- از پیکره ی درهم پیچیده یِ من ؛

پرسش من این است: در این چرخه یِ غم، در این تکرار فصول به کدامین امید زنده ایم ؟چرا که..........

همان روز که برای تدفین چشمهایم زیر باران در دامنه ی کوه گم شدم

قلبم روی دامنه جا ماند آخر توان باز گشت نداشت. و من با احساسی گنگ .....

فصل ها را قتل عام کردم و این بود نقطه آغاز من. چرا که آموخته ام....

زندگی:: مثل یک بوم نقاشیست با این تفاوت که در آن از پاک کردن خبری نیست

و ختم کلام اینکه....

باد می پیچد در شاخ درخت
می کشد زوزه و با ناله روان می گردد
و چه کس می داند... من پر از اندوهم ...که نوایم شده چون زوزه باد
که نگاهم بی روح.... که درونم سرد است
خسته،می اندیشم زوزه باد چه غمگین شده است...و غمگین تر از آن ناله و این آه جگر سوز من است

وداع

نظرات 69 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام قناری

خوفی؟

اوووووووووووووووووووووووول

شدم

حال می کنی

[ بدون نام ] یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:44 ب.ظ

حال برم بخونم ببینم قناری من چی نوشته

[ بدون نام ] یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:50 ب.ظ

ای ول قناری بازم که گل کاشتی

اخر یه چیزی می شی

[ بدون نام ] یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:55 ب.ظ

کاش منم مثل تو می نوشتم

احسان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:40 ب.ظ

امشب دلم خیلی گرفته می خوام برات یه شعر بنویسم .

احسان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:41 ب.ظ

ستاره کوچولو روزگار غریبی است نازنین اه خدایا خدایا! به من توفیق تلاش در شکست صبر در نومیدی رفتن بی همراه کار بی پاداش فدارکاری درسکوت خوبی بی نمود عشق بی هوس ایمان بی ریا تنهایی در انبوه

احسان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:42 ب.ظ

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید ، کوزه ای دادم ات ای تشنه ، مگر یادت نیست ؟ تو که خود سوزی هر شپره را می فهمی ، باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست ؟

احسان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ

ندا من وارد یه دنیای خاص شدم که خیلی زیبا تر از این دنیا است .

حضرت عشق -- روزبه یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:08 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام ندا
امیدوارم که خوب باشی
می دونم که چی در موردم فکر می کنی
البته که بهت هم حق می دم چون تقصیر خودم هست که خیی چیز ها رو تو دلم نگه می دارم
می دونی یه جورایی ماجرای زندگی من خیلی پیچیده شده البته که می گم باز هم که تقصیر خودم بوده که این طور شده
چون من بر این باورم که سرنوشت آدم رو خود آدم می سازه
به هر حال
این روز ها حال خوشی ندارم دوباره یه چیزهایی واسم پیش اومده که.....
واسه اینه که ناراحتم
آره منم زدم به بی خیالی
ولی نمی دونم این خیال چزا منو ول نمی کنه
کاشکی که می تونستم باهات راحت تر حرف بزنم که خوب متوجه می شدی
اینجا که نمی شه
به هر حال
تو همیشه خوب بودی و هستی
من همیشه تو رو به عنوان یه دوست وفادار (!) قبول دارم و خواهم داشت
از این به بعد هم قول می دم که همیشه بهت سر بزنم
موفق باشی
فعلا......

احسان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ

نمی شه بیای تو چت . مردم از بس با این سرعت کم سایت باز کردم .
من میون این آدم ها وول می خورم . می خندم و می گریم ولی دلم مال دنیای دیگه است .

TaNzAd یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:25 ب.ظ

مثل همیشه اول از همه:
سلام...!
این بار url رو ننوشتم برای این که شرایط موجود حکم می کرد...!
گفتم شاید تنوعی باشه...
به هر حال...
این همه آه کشیدن دلیلی نداره...
اگر هم بخوای برای این دلایل هی آه بکشی، باید شبانه روز در حال آه کشیدن باشی...
شاید به پرسش شما این گونه بشه جواب داد که:
در این چرخه ی زندگی، یا همان تکرار فصول هر کسی به امیدی زنده است و زندگی می کنه...
شما باید دوباره یک سری به اون دامنه بزنین...
شاید که مردی پیدا بشه تا گمشده تونو بهتون بده...
شما هم یک تغییری در احساستون بدین تا شاید کمی از میزان خشونت اون کاسته بشه...
اون فصل های بیچاره چه گناهی کردن که باید نقطه ی آغاز شما باشن...؟
اگر هم طبق گفته ی شما زندگی مثل یک بوم باشه، مطمئن باش که این بوم، با بقیه ی بوم ها یک فرقی می کنه...
مطمئنا قابلیت پاک شدن داره...
اما اگه بخوای پاکش کنی باید کل نقاشیتو از اول بکشی...
اگه خواست امتحان کن...
و ختم کلام این که:
ما آمده ایم که زندگی کنیم...
توشه برداریم...
و پایان...
حال در این بین چه اتفاقاتی می افته و توشه ی ما چه هست، بماند...
...
آنچه را که هست، ببینید...
منتظرم...

darvish یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:38 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

باز صدای بارون آرومم کرد
باز اشکامو گم کردم
آخه ناله ی آسمان از من بیشتر بود
بچه چطورییییییییییییی
داغونم...... داغون ترم نکن

پدرام یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.Dr-BLADE.Blogfa.Com

سلام خوبی؟؟
دلم برات تنگیده بود گفتم یه لاگ جدید بزنم بیای پیشم
پس منتظرتم
راستی اگه دوست داشتی لاگ جدیدمو لینک کن و بهم بگو..
یه روز به دکتر تیمارستان میگن یه دیوونه می خواسته تو وانه حموم خودکشی کنه
ولی غضنفر نجاتش داده...
دکتر غضنفر رو می خواد و می گه: فکر کنم لایق مرخص شدن هستی
ولی متاسفانه اون مریض الان خودشو تو اتاقش دار زد و تلاش تو بی نتیجه بود...
غضنفر: نه اقای دکتر خودکشی نکرده.. دیدم خیسه!!! آویزونش کردم خشک بشه...
منتظرتم
بای
Dr.BLADE

ایمان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:03 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام ندا جان
احوال شما؟
خیلی خیلی قشنگ بود
باور کن خیلی به دلم نشست
بابا تو دیگه کی هستی ؟ خیلی ماه می نویسی . . . !!!
موفق باشی . . . !!!!!

محمد یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.parastooyehmohajer.blogfa.com

سلام
ای خوب من ای همزبون


همدم من ای مهربون


قصه می گم برای تو


قصه ماه و آسمون


عشق تو چشای مستته

زیبا بود
یه سری هم به من بزن من اپ کردم
یاهو

فرید یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتاده است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم

باران دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ http://www.aranbaran.blogfa.com

بابا کجا نکنه تو هم داری می ری
نگو که میری
که می زنم ها
سلام خوبی
بازم اومدم
اما اینبار همراه با باران
منم باریدم
آپیدم
منتظرتم
هر جا قلبت باشد آنجا خانه است
با چشمانی همیشه بارانی
باران

امیر دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

نمی دونم چه حسی دارم امشب
نمی دونم دلم بر چه نظر کرد
ولی ...
سلام ندا جون
مرسی که منو از این آپ زیبا بی نصیب نذاشتی . منم دارم آپ می کنم حتما پیشم بیا
یا علی...

مجید دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ق.ظ http://www.majid-85.persianblog.com

سلام دوست خوبم/////////به وبلاگم دعوتت میکنم........

م دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:22 ق.ظ http://jadeyenamnak.blogfa.com

سلام
آه من
شعری اشنا برای شما با یک تعبیر و برای من با تعبیر دیگر

م دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ق.ظ http://jadeyenamnak.blogfa.com

م مثل من
جاده نمناک مثل یک دل غمناک
وگل صورتی مثل عطر زندگی

امین***عاشقان عشق*** دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ http://lover5.co.sr

سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی داری
خوشحال میشم به منم یه سری بزنی
موفق باشی و عاشق و پاک

[ بدون نام ] دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ق.ظ

آن سوی سد زمان
نگاهی است
که مرا می خواند
رد نتوان شد از آن نگاه
برای همیشه
همان جا می ماند

ساغر دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ب.ظ http://saghar60.blogfa.com

سلام ندا جان میدونی چیه راستشو بخوای به نظر من کاش میشد خدا در دل ما انسان ها وابستگی به چیزی یا کسی رو قرار نمیداد چون وقتی وابسته میشی مجبور دلت اون جا جا بذاری
مطالبت خیلی جالب بود موفق باشید

رهگذر دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.ney-labak.persianblog.com/

سلام

سحر با باده ای بر باد رفتم

............... شفق آمد ولی از یاد رفتم

چه گویم زان لب گلرنک ساغر

............... که غم شست از من و دلشاد رفتم

( رهگذر )

دربدرها دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://darbedarha.blogfa.com

سلام خوبی؟ چه عکس قشنگی ...مرسی تو با معرفتی ....
آه از این آدمای بوقلمون صفت ....

ایمان دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:35 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

عاشق و طردش می کنن
تو هیچ دلی جا نداره
کاش واسه بیراهه ی دل ، یه جا یه راه چاره بود
کاش که علاجش عین قبل ، دعا و استخاره بود
کاش واسه هر عاشقی که شبا پی ستارشه
تو دنیا محض دلخوشی ، یک شب پر ستاره بود
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می کنن
تو هیچ دلی جا نداره
آی عاشقای بی گناه ، ما همه زرد و بی کسیم
تنهاییم عین آسمون ، آواره ایم عین نسیم
همه باید یاد بگیریم که مثل مجنون بزرگ
عاشق هر کسی بشیم ، آخر بهش نمی رسیم
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می کنن
تو هیچ دلی جا نداره

نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو نامهربان بودیم و رفتیم
نگو اینها دلیل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیم ورفتیم

ایمان دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:36 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

مرا یکدم دل از خوبان جدا نیست
ولی صد حیف که در خوبان وفا نیست
به خوبان دل سپردن کار سهل است
زخوبان دل بریدن کار من نیست

****************
می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی
می رسد روزی که احساس مرا باور کنی
می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از برکنی
می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار
نامه های کهنه ای را که به اشکت تر کنی
می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من
آن زمان احساس امروز مرا باور کنی

محمد دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.arezoobarani.mihanblog.com

سلام ابجی جون
خوبی عزیز
ممنون که خبرم کردی
اپ زیبایی بود
حتما باید داد هوار کنیم تا بیای
من اپ کردم
منتظرتم
********
عاشقت خواهم ماند....................بی آنکه بدانی.

دوستت خواهم داشت.....................بی آنکه بگویم.

درد دل خواهم گفت.....................بی هیچ کلامی.

گوش خواهم داد.........................بی هیچ سخنی.

در آغوشت خواهم گریست...............بی آنکه حس کنی.

در تو ذوب خواهم شد....................بی هیچ حرارتی.

اینگونه شاید احساسم نمیرد


امیر سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

هنوزم چشم به راه حضورت هستم . دلواپسی ها را بگیر از من ...
شاید همین روزها ...

chera!!! سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:59 ق.ظ http://nemidonam-nemidonam.persianblog.com

وقتی گلدون خونمون شکست !!
پدرم گفت: قسمت این بود...
مادرم گفت:هیف شد...
خواهرم گفت: قشنگ بود...
داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم......
اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود - هیچکس نمی تونه به دلش یاد بده که نشکنه ولی من حد اقل می تونم بهش یاد بدم که وقتی شکست با لبه های تیزش دست اونی که شکسته رو نبره

توپولی چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ق.ظ

سلام.

خوفی

خوش باشی

...............................................................

علی(عشق زیبا) چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ق.ظ http://www.eshghe-ziba.persianblog.com

سلام ندا جان حالت که خوبه تو همیشه قشنگ می نویسی من هم دوست دارم همیشه بیام پیشت در ضمن من آپ کردم منتظرت هستم بای

یاسی چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام ندا جون
منو که میشناسی ؟
چقدر قشنگ نوشتی دختر واقعا از دل نوشتی
خسته ام
هر آجر دیواری شده
هر سنگ جاده ای
یک سفر
بر من رهگذر
تا برسم به خود
برگردم به آیینه
قاب عکسی
روبرویم نبود
و من چقدر خسته ام
از این همه جاده
از این همه سفر
از این همه تنهایی
از این همه بی کسی
از دلخوشی گیج و منگمان
که زیر هر سقفی با سازی می رقصد
حتی ساز مخالف
من چقدر هراسانم
از داد و هوار مردمان
مردمانی که ماشین را بیشتر شبیه اند
با قلب های که در دل ندارند
مردمانی که دلواپس گذر زمانند و های های می کنند
ولی من خسته ام
خسته از زندگی
و خسته تر از خود
تا کلمه ای را آویز راه کنم

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ

بلوغم را پای مرگم کاشتم
بدان امید که آشیانه ام از شب بیرنگ
از غم افزون باد.
و ماه را در بغچه عشق تقدیم بیگناهی دیوار کردم
تا آوار نشود هجمه تلخ دیوار
از پیرامون غمناک من
روی سکوت ویرانه..
کاش تو دیوار بودی و روی چون من آواره یی آوار.
اییییییییی کاششششش

باران چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ب.ظ http://www.aranbaran.blogfa.com

میام
منتظرم باش
بذار فکر کنم
میام
ولی این بار نه با چشمانی بارانی
بلکه با چشمانی یخ زده
و اشکای ناتمام
باران

رادین چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.radin-pashmaloo.blogfa.com

سلام
جون من اگه این چند وقت نبودم ببخشید
به خدا خیلی سرم شلوغ بود
خیلی وبلاگ با حالی داری
راستی منم میخوام تو هفته آینده آپ کنم
بهم سر بزن
بای

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ب.ظ

در ظمن یه سوال داشتم!!!
میخوام نظرتو در مورد گیاه خواری و تغذیه سالم بدونم!
شاید بی ربط باشه ولی دوست دارم نظر شما رو بدونم!!!
منتظرتم

احساس تنهایی پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ق.ظ http://www.bedon-sharh.blogfa.com

سر انگشتان تنهایی


من از سر شاخه های باغ باران
خورده پاییز می آیم
و از موسیقی آرام و گنگ و ساعتی محزون
که در تکرار یاس آلود صبح و شام
مدار بسته ادراک خود را گرم می پوید
و از دشتی ترین لحن دو تار زخمی مردی
که خون گرم احساس لطیفش
از سر انگشتان تنهایی
به روی پرده های تا می ریزد
چو ناقوس از فراز بام تنهایی
برای خویش می نالم
و در پس کوچه های خاکی و تفتیده حسرت
به دنبال دلی می گردم از جنس صداقت سبز

سلام
خوبین؟
بسیار زیبا بود
منم یه شعر به اسم تصادف نوشتم
دوست دارم نظر شما رو در مورد این شعر بدونم
موفق باشین
یا حق

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:53 ق.ظ

اینهمه آوارگی حق من نبود . آنجا که در مرگ ثانیه ها به دنبال دقایق سرگردان بودم مرا نگفتی ساعتی است از دایره اختیار بیرون شده ای . وقتی به گوشه های ناهنجاری ذوزنقه تدبیر می خوردم و از فرط هیچی و پوچی دور آوارگی خود چرخ می زدم مرا نگفتی که دیوانگی مرا بیش از این در این تاریکخانه نهان نمی پسندی . سکوت تو مرا شعاع نشین کسوف خورشید کرد و صبوری تو ابری بی وزن شد و روی تاریکی دلم حد زد . اگر نبود پای دلبرت در میان بگو که حکم شک مرا در دادگاه عدالت به ثبت قضا می رساندی و مرا از دایره اختیارت برای همیشه به قانون مجازات ابد تبعید می کردی . اینهمه مهربانی حق من نبود

گل یخ پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:54 ق.ظ

تنها الهه معبد یونان رویاهای من که اگر تو را بشناسد دیگر هوس نمی کند یونان باستان را ببیند . تا کی دوست داری دروازه بان ذخیره ات باشم ؟ نیمکت از شرم عشق و سکوت من شکست . چشمانت عین کسانی که بی مجوز خواسته های نامعقول دارند نگاهم می کنند و مدام می گویند : فعلا معلوم نیست . اما من تو را عوض نمی کنم . خودم را هم عوض نمی کنم . ذخیره تو بودن به سیاره بودن در هرجای پرستاره عالم می ارزد . حرفت و داشتنت به ارزشمندترین ثروت دنیا می ارزد . می ترسم که مبادا تو این حسرت را به کلبه کهنه ماهی گیر بی صید تاریخ فراموش شدگان بسپاری . تمام آنچه که گذشته است و خواهد گذشت را جدی نمی گیرم . من ملودی ات را با سمفونی پاسخ دادم . وقتی نت
« می » خط خورده تو را دیدم هر حدسی می زدم بجز اینکه مقصود تو می خواهم بروم باشد

گل یخ پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:55 ق.ظ

من اینجا زیر پل نشسته‌ام و تو قدم در جاده! دیگر زندگی‌ام همین پل‌ها شده! می‌دانم، نیک می‌دانم که بیهوده ایستاده‌ام: هنگام که باز گردی شاید شاید تو را دیگر نیازی به پل نباشد و نه
من را دیگر رمقی برای ایستادن. شاید اصلا نخواهی به سرزمین‌های آن طرف بروی و شاید قدم‌هایت آن‌قدر بزرگ شده باشد که... حتی شانه‌های مرا دیگر رمقی نخواهد بود بزرگی‌ات را! می‌فهمی؟من این‌جا ولع و هجوم زمان را می‌خورم و دوام آورده‌ام:موهایم دیگر دارند همه‌گی سفید می‌شوند

گل یخ پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:57 ق.ظ

التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود
مطمئن باش و برو... ضربه ات کاری بود... دل من سخت شکست ..و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی .. به من و عشق که پر از یاد تو بود...و به یک قلب یتیم که خیالم میگفت... تا ابد مال تو بود... تو برو تو برو... تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنم

پریسا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 ق.ظ http://http://www.baranedeltangiha.blogfa.com/

زندگی نبرد بی فرجام لحظه هاست
هدف جنگیدن
خون دادن و به خون غلطیدن است
هدف ژیروز شدن نیست
که حریفی در این میانه نیست
سلام ندا
خیلی قشنگ نوشتی
دستت درد نکنه

تو مرا هرگز نخواهی شناخت ...!!؟؟ پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ب.ظ http://www.dele-zaar.blogfa.com

سلام خوبی ؟
حالا آپ می کنی و خبر نمیدی
خیلی با حالی ...

دلت وقتی که تنها شد سرود مهربانی با کدامین خسته خواهی خواند ...
لبهایت کدامین تشنه را سیراب خواهد کرد ...
نگاهت را بچشمان چه کس از شوق خواهی دوخت ...

فدات
بای بای

جواد ومحمد پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:13 ب.ظ http://devilboy2006.blogfa.com

سلام خوبی؟
زیبا بود
با تبادل لینک موافقی؟
منتظریم

فرزاد پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام ندا جون
مرسی که خبرم کردی
گل کاشتی
مث همیشه

m_popcorn2005@yahoo.com پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام مرسی که منو قابل دونستی و به وبلاگ من و فرزاد سر زدی خوشحال شدم آپتم عالی بود

پریسا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.baranedeltangiha.com

دلتنگیهایم را در صندوقچه دلم می گذارم،
شاید تصویر یادها از خاطرم برود.
اما نه....
هنوز عطر تو در فضای خیالم موج می زند.
امواج خیالم سهمگین و دریای رؤیایم طوفانی است.
من از صدای خروشان امواج می ترسم.
من از ذورق وجودم که بر روی این امواج،
سرگردان و متلاطم،
هر دم به گوشه ای رانده می شود واهمه غرق شدن دارم

سلام ندا
قشنگه
موفق باشی

پریسا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ http://www.baranedeltangiha.blogfa.com

با اجازه می خوام وبلاگ قشنگه تو لینک کنم
بلشهههه؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد