حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

خداحافظ...

این آخرین پستی هست که خودم مینویسم .

دیگر برای همیشه نوشتن را میبوسم و به خاطراتم می سپارم . می بخشید اگر کمی طولانی شده و ملال آور.

آخر می خواهم خدا حافظی کنم؛ از همراهان همیشگی ام ؛از قلم و کاغذ ؛ یاوران دلتنگی ام؛ برای همیشه

از این پس دفتر زندگیم شامل شعرهاییست از شاعران معاصر. می خواهم فراموش کنم روزی عاشق نوشتن بودم . همین

اطرافمان ، پراست از نگاههایی که امید، نیاز؛ عشق؛ در آن موج میزند ! دلمان می خواهد مثل این نگاهها امیدوار باشیم...!

با این نگاهها به تک تک نا ملایمات بخندیم و بی تفاوت از کنارشان بگذریم ! کاملا خنثی !

کاری از پیش نمی بریم ، به جنون میرسیم، ولی بگمانم جنون هم کفاف نمیدهد. نمیدانم شاید هم بدهد!!!بگذریم.

من از این همه تب و تابی که ارمغان زندگی کوتاهم بوده خسته ام ، فکر می کنم به پایان راه رسیدم به آخر حقیقت خودم...!

باورم را به فرداها سپردم؛ بی آنکه کسی همراه باورم باشد. دیوانگی؛ عشق؛ عاطفه ؛از خاصیت های باورم بود که رفت.

از همه کس و همه چیز می ترسم! از خودم که می نویسم، از تو که می خوانی؛ از این برهوت دهشت زا!!

آنقدر خسته ام که قدرت تفکر را هم ندارم! امشب به عمق تنهایی و بی کسی خود بیشتر از گذشته واقفم!

عجب دنیای مضحکیست!!! دنیای شک و تنهایی! دلم می خواهد این دو را بشکنم! عمق این لحظه های کلافگی ام را

یعنی کسی می تواند دلتنگی را بکشد؟ ای کاش قدرتش را داشتم! ای کاش من ؛ می توانستم!.

همه چیز حذف شد؛ تمام آرزوهایم، ، تمام سادگی هایم، تمام وجودم ، من سرا پا هیچ!

این روز ها شکستن واقعی را حس کردم! برایم ثابت شد که امید تنها چیزیست که زیادی بی پایه و گنگ است!

فکر میکنم با گذشت روزها به پایان سردرگمی هایم نزدیک میشوم و یک قدم بیشتر با خط پایان فاصله ندارم،

هیچوقت دلم نمی خواست بنویسم به آخر راه رسیدم، ولی انگار وقتی آدمی از چیزی بدش می آید زودتر به آن می رسد !

منی که اینقدر ساده، ستون زندگی ام را با آرزو محکم میکردم به اینجا رسیدم، به آخر این خط مسخره و کذایی!

حیف که نمی توانم قلبها و افکار آدمهای این دنیا را عوض کنم! حیف که یاد نگرفته ام خودخواه باشم!

! حیف که یاد نگرفته ام فراموش کنم شاید عزیز ترین کسانم کمتر از یک ثانیه برای بینهایت ثانیه....

از من دور شود و تنهایم بگذارد و برای همیشه بودنش یک رویا باشد! حیف که یاد نگرفته ام پیش داوری کنم!.

خالی شدم از تمام امیدهای زیبایی که سازنده ی زندگیم بودند وبهانه ی ادامه ی آن!! . آخ که چقدر خسته ام

پیش به سوی آخر هستی، تا انتهای این کالبد زخمی، که فهمیدن خلوتش مثل ترجمه ی کتابیست که هیچوقت خوانده نمی شود!

قدمهایم را آرام بر می دارم، طفلکم تند تر میزند. دلم می خواهد به آخر نرسم، دلم می خواهد دقیقه ها؛ قرنها باشند و نگذرند!

آری! این دقیقه ها، نگذرند و بتوانم بمانم، بمانم تا فریاد بزنم من هستم؛! ولی با این بغض لعنتی چه کنم؟ راه گلویم را بسته

ولی نه باید بمانم تا بفهمم از زندگی چقدر طلبکارم؟ آهای من طالب روزهای خط خورده ی گذشته ام؛ زندگیم را پس دهید؟

پس میمانم ؛باید بمانم ! شاید معجزه ای رخ دهد، میمانم چون هنوز زود است به آخر راه برسم، مگر چقدر عمر کرده ام؟

آری! میمانم و یاد می گیرم خود خواهی را؛ دروغ را؛ ریا را. باید بیاموزم ؛ .یعنی می توانم؟؟؟!

طفلک این دلم؛ چقدر اما و اگر پیشکشت کرده ام ...! طفلکی دل بی گناه من؛ مرا ببخش؛ آزردمت.

آخرین نفسها را با بغضی فرو خورده می کشم؛ تازه میفهمم چگونه باید از قید ها رها شوم

همراهان همیشگی حکایت های من ؛این اولین لحظه های رهائی ام را تبریک نمیگویید؟؟؟

برای همیشه از بازیچه هایم که همین کلماتند و دیگر هیچ؛ خدا حافظی میکنم .

فراموشتان میکنم ای بهترین بهانه ها برای نوشتن از دلتنگی ؛ بازیچه هایم برای همیشه خدا حافظ

زندگی کردن من؛ مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم ؛عمر حسابش کردم

نظرات 60 + ارسال نظر
darvish شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:40 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

چرا ؟

پوریا شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ب.ظ http://khamoshi.blogfa.com

سلام
خوبی
به من میگن پوریا
تخلص گرفتم گذاشتم اسمم و دلخوش
دلخوش
آره دلخوش به چیزای که نداشتم
به چیزایی که نرسیدم
به چیزایی که میخواست م روزی داشته باشم
آره من دلخوشم دلخوش به تمتم چیزایی که دارم و دیگه و اسه چیزایی که ندارم خودمو ناراحت نمیکنم
آرزو های زیادی دارم درسته که میدونم به هیچ کدو یک از آرزو هام نمیرسم ولی جایی خوندم که نوشته بود اونایی که آرزو هاشون تموم بشه میمیرن
ولی منی که میدونم به آرزو هام هم نمیرسم باز برا خودم آرزوهایی درست میکنم که نمیرم
آخه میخوام باشم به دیگرون به این واژه ها ثابت کنم که عوض شدم دیگه نمیتونن بشکننم
آخه با خودم عه کردم که بشم یه شکست ماپذیر
نصف راه هم رفتم
تو این راهی که قدم گذاشتم دنیا یه جور دیگه است
شکست مفهومی نداره
غم فقط همراهیت میکنه و نمیتونه تو کارات دست درازی کنه
جدایی قانون اولش شده جدایی از چیزای بد
ندا خانوم تو اولین دوست وبلاگیم بودی که هیچ وقتی تنهام نذاشتی
منو امید وار به خیلی چیزا کردی الان نمیخوام ادای آدم بزرگ ها رو برات در بیارمو بشینم پای نصیحتت اما اینو بدون تو این دنیا با رفتنت هیچ کسی ناراحت نمیشه تو اگه بری خیلی ها خوشحال میشن
پس بمون و انتقام خودتو از این واژه ها بگیر
بمون و بهشونثابت کن که تو میتونی بمونی و هیچیت هم نشه
به دیگرون ثابت کن که تو شکست نا پذیری
ندا خانو نمیدونم چی مینویسم
اما بدون که با رفتنت هیچی درست نمیشه
با ننوشتنت این واژه ها عبرت نمیگیرن
بمون وبا نوشته هات دقشون بده بمون با هاشون بجنگ
بمونو بهشون بفهمون کسی نمیتونه با احساسات ما نویسنده ها بازی کنه
بمون اگه شده بخاطر اون دلی که بقول خودت خیلی آزارش دادی بنویس
نمیگم تو این وبلاگ
منم زمونی رفتم به نتیجه ای که تو الان رسیدی رسیدم
اما دیدم با رفتنم با ننوشتنم داغون میشم
باز اومدم
شاید چیزای خوبو بلد نباشم بنویسم
ولی همیشه برا دل خودم برا دلخوشی دل خودم مینویسم
امید وارم خود خواه نباشی و ایندفعه به حرف دلت گوش بدی
موفق باشی و شاد
مواظب خودت باش
و در پناه خدا
به امید روزی که
نوشته هاتو لا اقل به امیلم پست کنی شاد زندگی کن
شاد

احسان شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ

نداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اینا چیه نوشتی ها ؟ نمی فهمم منظورت چیه . اگر می خوای بری (واقعا) بگو چرا ؟ اگه مشکلی هست بگو . شاید بشه کاری کرد .

نمی دانم ، امید وارم این نقل خودت نبوده باش . اگه خواستی برام بگو چرا ؟؟؟؟؟؟/

توپولی یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ق.ظ http://topolii.blogfa.com

سلام ندا خوبی
نمدونم چی شده و چرا میخوای نوشتنو بزاری کنار ولی حتما برای خودت دلیل محکمی داری که میخوای این کارو بکنی.
ولی سعی کن که همیشه به چیزهایی که نداشته ای غبته نخوری و غصه این زندگی لعنتی رو نخور چون که از جیبت میره به خدا
چند روزه پیش یکی از دوستهام به من گفت که تو یه جوری رفتار میکنی که تو دنیا هیچ مشکلی نداری..............
اون خودش همه مشکلات و دغدغه های منو میدونست که چقدر مشکل دارم
جواب دادم که اگه این کارو نکنم و بیخیال همه مشکلات نشم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ندا جون بخند به روی دنیا تا دنیا به روت بخنده
سعی کن که همیشه قوی باشی . میدونم که هستی و نیازی به گفتن من نیست
همیشه خوش باشی

غلامرضا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:22 ق.ظ http://www.vahmesabz.blogfa.com

سلام دوست من
خوندم. نمیدونم چی حالت رو گرفته. کمی تند نوشتی.دوست من منم سالها پیش نوشتن رو کنار گذاشتم. ولی میدونی یه جور اعتیاده. یه جور سبک شدنه. امیدوارم ننوشتنت زیاد طول نکشه......منتظرم..........خبر کن
خدانگهدار

رهگذر یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:39 ق.ظ http://ney-labak.persianblog.com/

سلام

عجب !

باز یاری بار بست و عزم رفتن کرد

باز این پنجره را باید بست !

باز من ماندم و غمهای شبم

باز این ناله به جانم هفتاد

باز درد آمد و درمتنم رفت

بگذریم

خبر خوشایندی نبود

امیدوارم هر چه زودتر این دوره ی نامساعد را سپری کنید

ممنون بابت همه مطالب خوبتون

و ممنون به خاطر حضور سبز و صادقانتون

بدرود


( رهگذر )

گل یخ یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:02 ق.ظ

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیـــــه ها خواهم مــــــــرد
تـــــو که رفتی همه ثانیه هـــا سایه شدنـــد
سایه در سایه آن ثانیه ها خـــواهم مــــــرد
شعله هــا بی تو زبـــی رنگی دریــــا گفـتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گـــــم شدم در قـــدم دوری چشمان بهــــــار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد!

کل یخ یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ق.ظ


سرانجام روزی فرار خواهم کرد
از تمام خود
از رمزی که سالها ست روی نامم سنگینی میکند
از یک روح بلند که تمام آرزویم وجود اوست
از وجود احساسی که میدانم هست ولی .....
اهورای من
بلند شو
بیا و دستانم را بگیر
ببر مرا از این خاکی نشان پر افسوس
خسته ام
باشد که میان خاک های سرد
کمی بیاسایم

پریسا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ق.ظ http://baranedeltangiha.blogfa.com/

چرا ندا ؟؟؟
آشتی کن با دلت خیلی بهتره
منتظرم...

الیاس یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.ensanam_arezoost.mihanblog.com

سلام ندا جان
می فهمم چی میگی . اولا ببخش که دیر به دیر سر میزنم .
ضمنا اینکه گفتی نوشتن را کنار گذاشته و از دیگران تقل قول می کنی . می فهمم چی میگی . اخه نوشتن شور عجیبی می خواد و نیرو . که این نیرو رو عشق تولید میکنه که باید در درون ما چراغ عشق روشن باشه تا توان لازم و انرزی رو برای نوشتن بده اما من هم مثل تو چند وقتیست که کمتر می نویسم و بیشتر نقل قول.
باشد تا روزی که دوباره سر شوق آمده و دلو دماغش را بیابم .
انشاالله
اما در ادامه متنت ....
ندا چرا؟؟؟
ندائی که تو همیشه منادی عشقو یکرگی بودی . تو چرا؟
منم مثل خودت بودم و هستم اما ما باید خود را حفظ کنیم .
این خوبه که بازیهای زندگی رو بشناسی اما نه برای زمین زدن بلکه برای زمین نخوردن و زندگی توی این زمین خاکی .
ای عزیز باش و با عشق بمان . خوب زندگی کن و بزار که باز هم آفتاب امید از چشمان تو طلوع کند . ای نماینده پاکی.
فقط بدان که روزی به ندای دلت پاسخ گفته خواهد شد ولی به یاد داشته باش
این روزها و این دلتنگی ها
که مبادا با خوشی های آینده به خود غره شوی
پاک و صادق و بی ریا بمان . مثل کنون و برای همیشه . خودت باش
باش و به بودنت افتخار کن و م بودنت را در راه کمال صرف کن و نه در راه غیر
باشد که با کمال حقیقی و در سایه عشق تابان زمینی که لیاقت تو را داشته باشد به سوی نور الهی و عشق ناب ابدی رهنمون شوی .
در نهایت اینو بدون که یکی از نوشته هائی که اوقات تنهائی مرا پر خواهد کرد نوشته های توست .
در پناه خدا ....الیاس


ببخش اگه دیر اومدم . تا نه ماه دیگه هم در گیر خواهم بود .

فرید یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

ندا جان سلام...
چرا..
می خوای از چی فرار کنی به کجا پناه ببری مگه نوشتن چه بدی به تو کرده بود که کنارش کذاشتی ..؟!
مگه نه این بود که تمام غمتو روی دوش قلم گذاشته بودی
نه..!
حق قلم و احساست این نیست که کنارشون بزاری...
نه ..!!
باور کن نیست...

ایمان یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:25 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام ندا جون
احوال شما؟
خوب؟
چرا؟
چرا می خوای این کار رو بکنی؟
باور کن من به نوبه خودم خیلی بلاگتو دوست داشتم خیلی
خیلی ماه می نویسی
به هر حال امیدوارم که همیشه هر جا هستی موفق باشی. . .

کاکتوس یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:23 ب.ظ http://kaktoos1984.blogfa.com

سلام
آخه چرا؟
من وبتو خیلی دوست دارم
امیدوارم این کارو نکنی
به هر حال آرزو میکنم همیشه خوش باشی

sasan یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.new-paliz.itgo

سلام ندا جون خودم . خوبی عزیز .
تا حالا برات فارسی تایپ نکرده بودم ولی این سری مثل همه برات تایپ می کنم چون هیچ فرقی با بقیه ندارم .
می دونی چرا دیرتر از همه دارم برات می نویسم برا چی می خوای این کارو بکنیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون دیر تر از همه متوجه شدم آخه همیشه سر ساعت ۹:۳۰ منتظرت بودم که آن بشی بازم مثل همیشه همون سر ساعت همیشگی منتظرت می مونم . دیگه چیزی برا گفتن ندارم نمی خوام کسی ...................
مثل همیشه دوست دارم

TaNzAd یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ب.ظ http://www.tanzad.com

این ننوشتن هم شاید تجربه ی جالبی باشه...
یا بهتره بگم نوع دیگه ای نوشت...!
به هر حال...
منتظرم ببینم که چطور آغاز می کنی سبک جدید رو...
ضمنا...
ببخشید که نتونستم بیام و یه کمی طول کشید...
...
و باز هم تولدی دیگر...!
آنچه را که هست، ببینید...
منتظرم...

رضا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ http://www.khalvat-e-man.blogfa.com

سلام ندا
خیلی تخت تاثیر قرار گرفتم
من این روز ها به این نتیجه رسیدم که ۴ سال کور بودم
واقعا تازه معنی این جمله که میگه عاشق ها کورند رو میفهمم
من ۴ سال کور بودم
شکست خوردم
شکست از عشق
به خاطر ...
خوب دیگه بهتر نگم
ولی هنوزم نا امید نشدم
بالا خره روزی فرا خواهد رسید که روز من باشد

ندا حیفه قلمت زیباست
خیلی زیبا
امید رو از دست نده
سخت در اشتباهی که برایت ثابت شده که امید تنها چیزیست که زیادی بی پایه و گنگ است
اشتباهه
تو که داشتی به قله های پیروزیت میرسیدی
من قلم تو رو داشتم هیچ چیز و هیچ کس رو نمی خواستم
منتظر جوابت هستم
ببینم منطقی هستی یا اینکه ....
به خدا میسپارمت
ولی اینو بدون نوشته هات به من امید می داد ... دارم اعتراف میکنم
همین ویژگی هم سبب میشد که به حکایت های ندا خانوم رهسپار بشم
دوستدار همیشگت رضا

گل یخ دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ق.ظ

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از
او رسم محبت بیاموزی.....عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است
که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی

گل یخ دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:36 ق.ظ

گفتمش: دل می‏خری؟! پرسید چند؟!
گفتمش: دل مال تو، تنها بخند.
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود



من به دنبال هوای تازه ای می گردم که در این عهد نیست.
به دنبال سکنایی هستم که در این زمین نیست.
هوای من و مسکن من هوس نیست ، عشق است.
زمین شکافیده تا مکانی امن برای سالهای تنهایی با او برایم به ارمغان بیاورد.
در این سالهای تنهایی توشه ای دارم بی عشق.
اما عشقی هم دارم بی توشه

ایمان دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام ندا جان
احوال شما؟
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم
به جای تو دلواپس شوم
حتی به جای تو بترسم
چون همیشه کنار منی
کنار من الهه ام....
صد داد از این اما!
من آپم
منتظرتم

علی گیتار دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.delemanguitare.blogfa.com

سلام دوست من
ممنونم که به من سر زدی
مطلبت زیبا بود دمت کرم
من آپ کردم منتظرم بیای هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هر موقع آپ میکنی خبرم کن
www.guitare.bogfa.com
به این هم سر بزن
من این گل ها رو تقدیم میکنم به شما دوست عزیز
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]دوست دار دوستی با شما علی گیتار[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
واین بوسه تقدیم به شما که به من سر زدی[بوسه]

مریم دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:53 ب.ظ http://philsoofkoochooloo.blogsky.com

سلام ندا جان...
دلم گرفت...
دلم برای نوشته هات تنگ میشه...بمون و فریادتو بکن...مثل همه ی کسانی که اینکارو عاشقانه انجام میدن...
من تجربه دارم میدونی که(چشمک)...پس منتظر برگشتنت هستم...
راستی ریشه ی امید در وجودت هست...حفظش کن و گیاه درونتو آب بده...
شاید هدف نوشتنت رو باید دوباره به خاطر بیاری...نمیدونم کار درستی میکنی یا نه...
اما من منتظرت میمونم...
حق نگهدارت

پوریا دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:48 ب.ظ http://khamoshi.blogfa.com

بازم سلام
ندا جان
نمیگویم بمان در خانه ی متروک این اوراق
نمیگویم قلم بر روی این کاغذ
ز روی درد هایت بکن غلطان
نمیگیرم ب بازی من ترا با این حروف گیج
نمی بندم رهت را با هزاران خواهش بیجا
نیومدم بگم بمون
نیومدم بگم دوباره بنویس
نیومدم با حرفام با هات بازی کنم
اگر من مینویسم از برای تو
در این تاریکی مطلق-که میدانم حباب اشک چشمانت معلق در هوا مانده است
آره برا این اومدم که میدونم حالا که میخوای بری از صمیم قلبت راضی نیست
چون میدونم که اشک تو چشات حلقه زده و جرات به پایین سرازیر شدنشو به خاطر لجبازی با خودت از دست داده
اگر حرفم به خود آهنگ تنهایی -در این فصل خزان و کوچ مرغابی به تن کرد است
اگر رقاص ماهر
حروف گیج رابه رقص دایمی به پیشت
هدیه می آورد
آره برا این تو این فصل خزون تو فصل پاییز عزم سفر به خود گرفتی
که چی بشه
یادت باشه که درخت ها برا این برگهاشونو میریزن که سالی دیگه با لباس جدید به درون ما بیان
اگه مرغابیها قصد سفر میکنن به این خاطر هست که میخوان جای بهتری رو برا زندگی داشته باشن
حال اگه قصد تو از این کوچ خیر هست هیچ کسی جلوتو نمیگیره برو که رفتن بهتر از موندن هست
ولی اگه با رفتنت داغون میشی من جلوت وای میستم
شاید بگی که چه جوری
راستم میگی موندم که جوری قسمت بدم که نه این کارو با هات نمیکنم
التماست کنم که اینم نمیکنم پس میمونم به یه امید که تو حرف دوستتو زمین نندازی
بازم میگم اگه این رفتن به صلاحت هست حتما برو ولی اگه نیست به حرف دوست آره میگم دوست گوش بده و بمون
اگر در صحنه ی بازی
شدم بازیگر دستان این مردان بازیگیر
اگر میسوزم از کبریت یک واژه
و میخوابم بروی بستر اشکت
ندا
تمنا میکنم از تو که با من تا .......

مهدی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.mehdisomayeh.blogfa.com

برای شعری که بی تو خواهم گفت قافیه کم دارم و تجربه با تو بودن را !!

ای کاش به اندازه سلامی با هم بودیم
وبلاگ زیبایی داری لطفا به من سر بزن.
mer30

غلامرضا دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.vahmesabz.blogfa.com

سلام دوست من
به روز هستم
خدانگهدار

ایمان دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:06 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام ندا جان
احوال شما؟
مرسی از این که بهم سر زدین
خیلی متنی که فزستاده بودی قشنگ بود
ماه بوووووووووووووود
مرسی
موفق باشی . ..

امیر سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

سلام ندای عزیزم
اصلا دلم نمی خواست این پستت رو هیچ وقت ببینم ولی ... به قول خودت از هر چه بیش ترسیدم زود به برم لانه گزید...
چرا فکر کردی هیچ کس همراهت نشد ٬ هیچ کس همساز و همراز حکایت هات نشد؟ می خوام یه چیزی رو بگم که شاید تا امروز نمی دونستی: یکی از دلایلی که منو وادار به برگشتن و نوشتن دوباره کرد امیدواری و تشویقهایی بود که تو و چندتا از دوستای خوبم بهم دادید. من هر وقت به وبلاگ خودم سر زدن بعدش وبلاگ تو رو خوندم اما ...
نمی دونم چرا و از کجا به این تصمیم رسیدی اما امیدوارم یه بار دیگه بهش فکر کنی. آخه مگه چند نفر مثل تو دست به قلم پیدا میشه که بتونه دلیل نوشتن دیگران باشه؟
به حرفام فکر کن شاید ...

امیر سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

می شود یک شاخه گل را هدیه داد
می شود با خنده ای پایان گرفت
می شود یک لکه ابر پاک بود
می شود آبی شد و باران گرفت
پس بیا دنیای پاک قلب را
جایگاه رویش گل ها کنیم
با نگاهی روح را رنگی زنیم
با تبسم خانه را زیبا کنیم

نگاه عشق سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:52 ب.ظ http://www.negahe-eshgh.blogfa.com

سلام خوبی دوست عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه آخه چند وقتی هست که ازت بی خبرم دیگه مثل سابق سر نمیزنی .
نمی دونم چرا می خوایی دیگه ننوویسی . شاید داری با خودت لجبازی میکنی.آخه من فکر می کنم نوشتن تنها راهی که آدم می تونه بدون کمک کسی واسه دلش بنویسه حیف نیست این حق رو از خودت بگیری.
آپ کردم اگه سر بزنی خوشحال می شم این دفعه حرفهام دیدنیه نه خوندنی.
موفق باشی

غریبی از دیار غربت ( گیتار شکسته ) سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.6560.blogfa.com

سلام ندا جون
امیدوارم که حالت خوب باشه
ندا جون از تو خیلی بعیده این حرفها دلمون خوش بود به شماها که شماهم یواش یواش از کنار مامیرین
آخه میخوای از چی فرار کنی بافرار کردن کاری درست نمیشه
منم مثل توام ولی چاره چیه چیکارکنم فرارکنم -خودکشی کنم
نمی دونم چرا و از کجا به این تصمیم رسیدی اما امیدوارم یه بار دیگه بهش فکر کنی. آخه مگه چند نفر مثل تو دست به قلم پیدا میشه منم به نوبه خودم بعنوان یه برادر کوچیک ازت خواهش میکنم برگردی حداقل روش یه کمی فکر کن ممنون میشم به حرفام یه کمی گوش کنی

راستی هرفقط وقت پیدا کردی به من یه سربزن ازت ممنون میشم چون توراهنمای خوبی واسم بودی
منتظرحضورسبزت هستم

خیلی سخته

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

غریبی از دیار غربت ( گیتار شکسته ) سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.6560.blogfa.com

جانی دارم و آن را فدایت می کنم

اشکهای دیدگانم را عطایت می کنم

خوبرویان گرچه مشهورند در دلدادگی

من ولی از جمله خوبان جدایت می کنم

تو چون شیرین ومن با تیشه ی عشقت شبی

بیستون سینه ام را خاک پایت می کنم

چشمان من غریق اشک هجران تو شد

با تمام خستگی هایم صدایت می کنم

نازنینا زندگی را بهر چشمان تو باختم

بازهم هر لحظه و هر دم دعایت می کنم

**********************************************

خیلی سخته غرورت رو واسه یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوستت نداره


خیلی سخته دوسش داشته باشی اما نتونی باهاش بمونی

خیلی سخته گریه کنی ولی بهونه نداشته باشی

خیلی سخته صمیمی ترین دوستت بهت خیانت کنه

خیلی سخته کسی که تمومه زندگیت رو به پاش ریختی با بی رحمی تو چشات نگاه

کنه بگه دوستت ندارم

خیلی سخته مجبور باشی سخترین چیزا رو تحمل کنی

خیلی خیلی خیلی سخته نافرجام عاشق باشی

غریبی از دیار غربت ( گیتار شکسته ) سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ب.ظ http://www.6560.blogfa.com

زندگی



زندگی می گوید سهم تو تنها درد و اشک است می گوید سرنوشت تو را با اشک رقم زده ایم و تو را با درد آمیخته ایم . می گوید تو از جنس بارانی اما نمی دانم چرا همیشه دلم بارام می خواهد آنقدر باران که اشک چشمانم را در میان قطرات باران پنهان شود . زندگی به من آموخت که هیچ چیز و هیچ کس نیستم و تنها باید مطیع یکتا خالق هستی باشم . آری ! زندگی به من آموخت که بسوزم و با زندگیم بسازم پس لب از لب باز نمی کنم و می سوزم و می سازم ، آری سوختن ، هیچ نگفتن ، هنر است و تنها می گویم :

این نیز می گذرد .........

امیر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:55 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

آدمک آخــرِ دنیــاست، بخند
آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند
آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند
دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند
فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند
صبحِ فردا به شبت نیست که نیست تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند
راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند
آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنیـاست، بخند

سلام ندا جون
مرسی که بهم سر میزنی . من آپ کردم و حالا منتظرم که بازم ببینمت . کاش برگردی...

دربدرها چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ق.ظ http://darbedarha.blogfa.com

سلام خوبی؟؟؟؟؟؟ ببخشید دیر اومدیم .... یه هفته ای بود نت نمیومدم ....کجا داری میری؟؟؟؟؟؟؟؟
سر بزن ...بازم بنویس .... خیلی ثشنگ مینویسی
آپیم

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:37 ب.ظ

قناری خفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت می کنم

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:40 ب.ظ

قناری یه قراری بزار ی خوام ببینمت

زود

باهات کار دارم

غریبی از دیار غربت (گیتار شکسته )* چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.6560.blogfa.com

هر لحظه از خدای خود میپرسم گناه من چیست


که باید دچار این عشق دور شوم عشقی که معشوقش منم و باید از


عشق خود دور باشم از خدا میپرسم که من کی او را میبینم و آزاد میشوم؟


نه آزادی از زندان مرگ...آزادی از زندان زندگی...که مرا از عشق خود دور


کرده است فریاد می زنم و می پرسم از خدا که من کی رها خواهم شدرهایی از فراق..


.رهایی از دوری و سختی و رهایی از دشواریهای زندگی و فریاد می زنم و از خدا


می پرسم که من کی به آرزوهایم می رسم؟آرزوی او....آروزی وجود او..


آرزوی به پایان رسیدن این راه دور...و آرزوی رسیدنم به


عشق دورم می خواهم ...

غریبی از دیار غربت (گیتار شکسته )* چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.6560.blogfa.com

به صداقت کبوتران قسم که گیسوان ارزویم را با نام تو میبافم

و روی بال پروانه ها و کبوتر ها و قاصدکها مینویسم سلام بر تو

سلام بر تو.....

ای کاش...........

کاش همیشه از اسمون خدا بارون عشق بباره

کاش میشد سواره ابرای اسمون شدو رفت جایی که پر از عشق باشه

کاش میشد رفت به اونجایی که ادماش به عشق احترام میزارن

کاش همیشه همه ادما به خاطر عشق قلب هاشون بتپه

کاش هیچ ادمی بدون عشق زندگی نکنه

کاش خدای مهربون دلا رو به هم نزدیک کنه

کاش روزی نباشه که دلی بدون همدل باشه

کاش خدای مهربون عشق پاک و تو باغچه دل ما ادما بکاره

کاش ادما برای لحظه ای به عشق واقعی فکر کنندو ارزشش رو متوجه بشند

کاش لحظه های انتظار زودتر بگذره تا ادم کمتر دلهره داشته باشه

کاش میشد با نگاه کردن به چشمای کسی که میگه دوست داره فهمید حرفش راسته یا .....

کاش زندگی انقدر سخت نبود

کاش انقدر احساس تنهایی نمیکردم

کاش هیچ ادمی تنها نباشه که خیلی سخته

کاش بودم با کسی که میتونستم باشم باهاش اما......

کاش اونقدر تو چشماش نگاه میکردم تا راز دلشو میفهمیدم

کاش بشه همیشه حتی با خیالش صبح و به شب رسوند

کاش همیشه اسمون خدا مثل امروز بارونی بود

کاش نیاد روزی که ادم به خاطر یه سری مشکلات پا روی قلبش بزاره

کاش وقتی کسی به کسی دل میبنده دلبستنش پاک و عمقی باشه

کاش هیچ وقت نمیذاشتیم حریم زیبای عشق شکسته بشه

کاش میشد همه ماها به اونی که میپرستیمش قسم بخوریم که تا اخرش عاشق می مونیم

وهزار تا کاش............دیگه.

غریبی از دیار غربت (گیتار شکسته )* چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:48 ب.ظ http://www.6560.blogfa.com

سلاممم ندا جون
ازاین به بنده حقیر سر زدی و تو پستم نظر خودتون گذاشتین تشکر وقدردانی میکنم
امیدوارم که منو ازیاد نبرین آخه من به شماها بیشتر از حد احتیاج دارم
راستی از شعری که تو واسم گذاشتی خیلی خوشم اومد میخوام تویه پست با اجازه شما بانام شما بزارم بازم منتظر حضور سبزتون هستم

من همیشه ترا می ستودم
من همیشه بهار را در چشمان تو می دیدم
من همیشه از دوریت رنج می بردم
من همیشه در کنارت دنیا را زیبا می دیدم
من همیشه محو تماشای نگاهت بودم
من همیشه مشتاق شنیدن صدایت بودم
من همیشه ، همه جا فقط ترا می دیدم
من همیشه در التهاب دیدارت می سوختم
من همیشه برایت بهترین ترانه ها را می سرودم
افسوس که تو همیشه با همه اینها بیگانه بودی

عکس باز چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:30 ب.ظ http://nicefeeling.blogfa.com

وبلاگ واقعا احساساتیی بود و منو تحت تاثیر قرار گذاشت . به من هم سر بزن

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 ب.ظ

ای کاش تنها یک نفر هم در این دنیا مرا یاری کند
ای کاش می توانستم با کسی درد دل کنم تا بگویم که
من دیگر خسته تر از آنم که زندگی کنم.....
می خواهم با تو بگویم قصه مرگ عشقم را
می خواهم تو بدانی غم شبهایم را
می خواهم که تو بخواهی تن خسته و بیمارم را
می خواهم که ببوسی لب تبدار مرا
می خواهم که بدانی عشق من رفت ز دستم

احسان چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ب.ظ

دوستت دارم چون تنها کسی بودی که مرا و حرف هایم را زیبا فهمیدی .

سعید نانکیو چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ب.ظ http://nanq.blogfa.com

سلام:::

وبلاگ خیلی قشنگی داری

همچنین مطالب


واقعا ....




یک سری هم به دنیای نانکیو بزن


بازم بهت سر می زنم

ورپریده پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ق.ظ http://varparidan.blogfa.com

سلام ندا جون
خوبی؟؟؟؟
چرا دیگه نمی خوای بنویسی ؟؟ هان هان هان
فقط میتونم بگم

تو که دستت به نوشتن آشناس
دلت از جنس دله خسته ماست

دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
دل مارو بنویس

بنویس هرچه که مارو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد

بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه را میکشیم،نمیشماریم

بنویس از ما که در حال فراریم
توی این پاییز بد فکر بد فکر بهاریم
دست من خسته شد از بسکه نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم

تو اگر رسیده ای مارو خبر کن
چرا آنجا که تویی من نرسیدم

تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوار شب گذشتی

تو که عشقو با نگاه تازه دیدی
بادبان به سینه دریا کشیدی

بنویس از ما که عشقو نشناختیم
حرف خالی زدیم و قافیه باختیم

بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه در فرار و در فریبیم!

م پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:20 ق.ظ http://jadeyenamnak.blogfa.com

خداحافظ؟
پس دلنوشته هاتو چه می کنی؟
نه،تو باید بنویسی چون نوشتن جزیی از وجودته از خودت فرار نکن من منتطر نوشته های زیبات هستم.

مهندس پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ق.ظ http://deldareg84.blogfa.com

دلم نوشت امون بده
اگر چه زشت امون بده
بزار بیام جهنمم میشه بهشت امون بده


یکم بیشتر فکر کن
پیش ما هم بیا

حضرت عشق پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

....................................
یادت می یاد روز اولی که با هم آشنا شدیم چی به هم دیگه گفتیم ؟؟؟
مسلما یادت نمی یاد چون جفتمون این قدر دل مشغولی داشتیم و داریم که همه چیز یادمون رفته حتی معرفت !!!!
راستی سلام !!!؟///

نمی دونم چرا داری می ری و بی خبر داری می ری ؟؟؟
یادته وقتی که اون بار اولی که منم می خواستم ببوسم نوشته هامو و برم کنار بهم چی گفتی ؟؟؟
گفتی بمون و بنویس تا برات بمونه این تک تک لحظه های شیرین نوشتن...........
پس چرا داری این لحظات رو از خودت از ما می گیری ؟؟؟
حالا من دارم نقش تو رو برای خودت بازی می کنم !!!
ولی این یه بازی نیست
یه
یه عشق....
عشق بین من و تو
امیدوارم که منظورم رو درست متوجه شده باشی.......
پس.................
نمی خوام خداحافظی تو ببینم.....
منتظرم
راستی من کم کم دارم خودم رو برای آپ بعدی آماده می کنم.............آخر های آذر ماه........

سامی پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://martek.blogfa.com

(¯`v´¯)این پستتم عالی بود.
`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
بـیـــــــــــــــــــــا آپـــم

venouse پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

شد بهار و دل من اسیر شهر طوفانی انتظارست
حرف قلب من این بوده و هست که بیایی بهارست
قوی دل در لحظه ای را شمرده تا تو از شهر غربیت بیایی
نبض آلاله ها را گرفتم تا که شاید بدانم کجایی
شهر لب باغ دل مرز احساس حسرت لحظه ای با تو بودن
با نگاهت سخن گفتن و بعد شعری از جنس دریا سرودن
عکس رویاییت را نهادم توی یک قاب عکس طلایی
با کمی لاله رویش نوشتم لعنت عشق بر تو جدایی
می تپد قلب در شهر غوغا باز در آرزوی رسیدن
باز هم حسرت روی یک شمع حسرت دسته ای پونه چیدن
حسرت سرخ فردای غربت بی امان لحظه ها را شمردن
آرزو کردنی بی سرانجام دل به امواج عشقی سپردن

پوریا پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:59 ب.ظ

عشق بیداد من

باختن یعنی لحظه عشق

جان سرزمین یعنی یعنی

زندگی پاک من عشق لیلی و

قمار مجنون

در عشق یعنی ... شدن

ساختن عشق

دل شاد ی یعنی

کلبه وامق و

یعنی عذرا

عشق شدن

من عشق

فردای یعنی

کودک مسجد

یعنی الاقصی

عشق من



عشق آمیختن افروختن

یعنی به هم عشق سوختن

چشمهای یکجا یعنی کردن

پر ز و غم دردهای گریه

خون/ درد بیشمار



عشق من

یعنی الاسرار

کلبه مخزن

اسرار یعنی

عشق


پوریا پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ

نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو نا مهربان بودیم ورفتیم
اینا دلیل محکمی نیستند
بگو
ما هم بترسیدیم و رفتیم
بگو در وادی خشک زمانه
کم آوردیم و با حرف دروغین
در این گیتی به حرف دیگران-
دل را شکستیمو برفتیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد