حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

دوست دوست دوستتتتتتتتتتت....

با سلام

باید به بعضییا یا کلاً به همتون بگم که یا متن آخرمو نخوندین و یا هم نگرفتین منظورم چی بود ( البته ببخشید ها )

من نگفتم که میخوام از وب نویسی دور بشم  یا اینکه وب رو حذف کنم   فقط  خودم نمینویسم   .   

حالا هم یه حکایت نوشتم که ماله خودم نیست  ولی حرف دل خیلیهاست

امیدوارم خوشتون بیاد ...    همین

با یه شکلات شروع شد

من یه شکلات گذاشتم تو دستش ؛ اونم یه شکلات گذاشت تو دستم

من بچه بودم ؛؛ اونم بچه بود .سرمو بالا کردم ؛ سرشو بالا کرد. دید که منو میشناسه

خندیدم ؛ گفت دوستیم ؟گفتم دوست دوست ؛؛؛گفت تا کجا ؟ گفتم دوستی که (تا) نداره

گفت تا دم مرگ . خندیدم و گفتم : من که گفتم( تا ) نداره

گفت باشه ؛؛ تا پس از مرگ ؛؛گفتم ؛؛ نه نه نه نهههههههه؛؛؛ تاااااااا نداره

گفت قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن .یعنی زندگی پس از مرگ . باز هم با هم دوستیم؟

تا بهشت تا جهنم ؛؛تا هر جا که باشی و من و تو با هم دوستیم

خندیدم و گفتم ؛؛ تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه( تا ) بذار

اصلا؛؛ یه( تا ) بکش از سر این دنیا تا اون دنیا ؛؛ اما من اصلا براش(( تا)) نمیذارم

نگام کرد ؛؛ نگاش کردم . باور نمی کرد . میدونستم

اون می خواست حتما دوستی ما( تا ) داشته باشه ؛؛ دوستی بدون( تا) رو نمی فهمید

گفت بیا برا دوستیمون یه نشونه بذاریم . گفتم باشه ؛؛تو بذار

گفت یه شکلات. هر بار که همدیگه رو میبینیم یه شکلات مال تو یکی مال من ؛؛ باشه؟؟

گفتم : باشه ؛؛ هر بار یه شکلات میذاشتم تو دستش ؛؛ اونم یه شکلات تو دست من

باز همدیگه رو نگاه میکردیم ؛؛ یعنی که دوستیم ؛؛ دوست دوست

من تندی شکلاتمو باز میکردم میذاشتم تو دهنم و تند و تند می خوردم . میگفت : شکمووووو

تو دوست شکموی منی ؛ و شکلا تشو میذاشت تو یه صندوقچه ی کوچولو و قشنگ

میگفتم : بخورش. میگفت تموم میشه می خوام تموم نشه ؛؛ برای همیشه بمونه.

صندوقش پر از شکلات شده بود. هیچ کدومشو نمی خورد ؛؛ من همشو خورده بودم .

گفتم اگه یه روز شکلات هاتو مورچه ها بخورن یا کرم ها ؛؛ اون وقت چیکار میکنی؟

گفت مواظبشون هستم !! میگفت می خوام نگهشون دارم ؛؛ تا موقعی که دوست هستیم

ومن همه شکلات هامو میذاشتم تو دهنم و میگفتم نه نه نه ( تا ) نه ؛؛ دوستی که تا نداره

یک سال؛ دو سال ؛ چهار سال ؛ هفت سال؛ ده سال ؛ بیست سالش شده بود .

اون بزرگ شده؛؛ منم بزرگ شدم .من همه شکلات هامو خوردم ؛؛ اون همه رو نگه داشته

اون اومده امشب تا خدا حافظی کنه . می خواد بره ؛؛ بره اون دور دورا.

میگه میرم؛ اما زود بر میگردم!! من که میدونم میره و بر نمیگرده .؛؛یادش رفت شکلات به من بده

من که یادم نرفته ؛یه شکلات گذاشتم کف دستش .

گفتم این برای خوردن ؛ یه شکلات هم گذاشتم کف اون دستش ؛ گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت.

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلات هاش .

هر دو تا رو خورد . خندیدم؛ می دونستم دوستی من( تا ) نداره؛ میدونستم دوستی اون ( تا ) داره ؛؛ مثل همیشه .

خوب شد همه شکلات هامو خورده بودم اما اون هیچ کدومشو نخورده.

راستی حالا با یه صندوق پر از شکلات های نخورده؛؛ چیکار میکنه؟؟؟؟؟

میدونین چیه؛؛این دیگه فکر نداره وقتی میشنوی میگن ؛؛؛ تو برو با هام نمون؛؛ حتی اسممو نیار

این دیگه فکر نداره؛؛ خنده داره ؛؛یه خنده از ته ته یه دل سوخته ؛؛ فقط همین

نظرات 78 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام.نمی دونم این دفه چه باید بگم.واقعا عالی نویشتی.هم به تو تبریک می گم بابت حسن سلیقت هم به اونی که این حکایتو نوشته.طبق معمول برات آرزوی موفقیت دارم .امید وارم همین طور روز به روز پیشرفت کنی
تا بد

خودم ((ندا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ب.ظ

تعارفم کرد
کاسه ی انگشتانش را
خالی دستم را در کاسه اش نهادم
در هم پیچید پنجه هامان
و ما رفتیم تا انتها با هم
من و
تنهایی

احسان دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:08 ب.ظ

کسی میگه تا نداره که زود آمده زود هم می خواهد برود .
هر چیز روزی تمام میشه الا یاد و یادگار ما .

ذکریا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:16 ب.ظ http://zakria12.blogfa.com

سلام
وبلاگ قشنگی داری . منم میگم دوست داشتن (( تا )) نداره
به منم سر بزن.

م دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:46 ب.ظ http://jadeyenamnak.blogfa.com

سلام
معذرت دیر کردم
دارم راجع به سوالت فکر میکنم

مهرنوش دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ http://ando0he-eshgh.blogfa.com

سلام ندای عزیز...
باید بگم واقعا قشنگ بود. جدی میگم!

کاش آخر هیچ دوستی (تا) نباشه...
به امید همان روز....

ایمان دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام ندا جان
احوال شما؟
خیلی خیلی قشنگ بود مثل همیشه
دوباره برمیگردم
موفق باشی . . .

گل یخ دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:54 ب.ظ

تنها الهه معبد یونان رویاهای من که اگر تو را بشناسد دیگر هوس نمی کند یونان باستان را ببیند . تا کی دوست داری دروازه بان ذخیره ات باشم ؟ نیمکت از شرم عشق و سکوت من شکست . چشمانت عین کسانی که بی مجوز خواسته های نامعقول دارند نگاهم می کنند و مدام می گویند : فعلا معلوم نیست . اما من تو را عوض نمی کنم . خودم را هم عوض نمی کنم . ذخیره تو بودن به سیاره بودن در هرجای پرستاره عالم می ارزد . حرفت و داشتنت به ارزشمندترین ثروت دنیا می ارزد . می ترسم که مبادا تو این حسرت را به کلبه کهنه ماهی گیر بی صید تاریخ فراموش شدگان بسپاری . تمام آنچه که گذشته است و خواهد گذشت را جدی نمی گیرم . من ملودی ات را با سمفونی پاسخ دادم . وقتی نت
« می » خط خورده تو را دیدم هر حدسی می زدم بجز اینکه مقصود تو می خواهم بروم باشد

گل یخ دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:55 ب.ظ

میروم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم ... باید آخر من به این بیگانگی عادت کنم... آشنایی کو که جان در پای مهرش افکنم... آتش عشقی چه شد تا من به آن دامن زنم

میدانم تو میروی..... میروی و خیره به چشمانم نگاه میکنی.... میروی و هیچ برایت مهم نمیشود برای من چه کسی ستاره روشن میکند؟؟؟ میروی و مثل غبارها در روزهای خاکستریم گم میشوی... هیچ به هیچ. میگویم نرو تو میخندی و باز شکنجه احساس میکنم. میگویم نرو و باز به تو التماس میکنم. هیچ به هیچ. دارم برایت حرف میبافم. برایت احساس میتنم. برایت ترانه نقش میزنم. و باز هیچ به هیچ. میدانم تو میروی.... آنقدر ساده و بی صدا که حتی از لگد کردنم هم آن دل کوچکت آزرده نمیشود... آنقدر شیطانی که من از تو اولین بار میهراسم. تو میروی..... و میگویی باید اینچنین باشد. و من در این مانده ام آنهمه وعدههای شیرین تو چگونه من ترانه کرده ام؟؟؟ میدانم خوب میدانم برو

رهگذر دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:57 ب.ظ http://ney-labak.persianblog.com

سلام

۱ـ در مورد سوالی که مطرح نموده بودید باید خدمتتون عرض کنم که آدمهای کور چون بدون هیچ هوسی به آدم تنه میزنن لذا اصلآ متوجه نمیشیم

۲ـ دوستیهای بی ؛ تا ؛ هستند که با ارزش و با باور باشند

چون اگر با ؛ ارزش ؛ باشند دیگه به هیچ بهایی فروخته نمیشن و اگر با ؛ باور ؛ باشند دیگه راه دومی براش وجود نداره


( رهگذر )

داوود دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ

میتونم بگم عالی بود!

پوریا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:49 ب.ظ

ای دوست
با اینکه این متن برای دوست –آری دوست نوشته شده است ولی من احساس میکنم این چنین نیست اگر مرا همرا واقعی میدانستی میفهمیدی که (من از روزی که پا اینجا نهادم ترک سر کردم) برام وزیدن مهم هست اگر چه از ورای یک ساز دهتنی در اید
شاید من نتوانم اندیشه های دریایی شما را درک کنم اما این کمال خود خواهی ایستکه مرا به جشن دریای خویش دعوتم نکنی
دوست من- من یاد گرفته ام که همیشه پیشم شب باشد و این را هم میدانم که در 24ساعت حتما شب میتواندآغوشش را بروی شب نبندد و همیشه روز نباشد
من یاد گرفته ام هر کسی سازی از تنهایی زد من برای دلخوشی دل خویشم که شده برقصم
من یاد گرفته ام که در تاریکی راهم را بیابم چون مبدانم در این زمان عصا بدست کور نخواهند داد پس شاید بتوانم ترانه های تاریکیت را نیز درک کنم
آری تو تمام خوبی های دنیا را برای خو د میخواهی اگر نمیشناختمت میگفتم خوداخواهی اما میدانم که اینچنین نیستی شاید این متن را برای دوستت ننوشته باشی
آری راه من آن راهی نیست که تو و دیگران میروید من این راه را سالها پیش پیمو ده ام
حالا راه من بس سخت تر و شکننده تر شده است و دوست ندارم کسی همراه من در این راه سفر کند
وقتی کسی برا ی سفر همراهم میشود مجبور میشو م مسافتی را به عقب برگردم تا همراه من قدم در این مسیر نگذارد من راه اصلیم را وقتی همراهم به خواب میرود می÷یمایم
من دیگراز قید و بند تنهای گذشته ام من دیگر تنها نیستم چون دلم آری دلم میتواند مرا از تنهای در بیاورد آخر او یاد یاد گرفته است که به هر سازی کهاینبار من میزنم برقصد
من دیگر از مرز رسوایی گذشته ام حالا دیگر- دیگران نگاهشان به من آلوده از ترحم و دلسوزی نیست –نگاهشان همچون تیر های زهر داری ایست که هر روز مرا نشانه میگیرند آخر جرمم سنگین است جرم من این است که مرا شکستند شکست نا پذیر شدم و وقتی رسوا شدم –بیشتر آن گناه را انجام دادم گناهی که بخشودنی نبود
دوست من دنیای تو دیدنی ایست اگر آنچنان که میگویی وا قعا دیوانه باشی
دنیای تو نوشتنی ایست اگر بخواهی دیگران با خواندن مطالب تو عشق را بیشتر درک کنند

darvish دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:08 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

از دوست به یاد گار............

leila دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://shakhegol1979.blogfa.com

به خدا اون همه شوکولاتارو خورده .....بعدشم میگه من جر میزنم ....
بابا به کی باید بگم من{ تا }گذاشتم ....اما تای بی انتها.......!
اون می خواد همه شوکولاتای ما رو بخورن و یه آب خنکم روش !!
خوب بعدشم فقط من گریه کنم و من و من و اون هیچی هیچی !!
تازشم هم باهاش قهر قهرم ....هم آشتی آشتی
هم دیوونشم...هم اشکمو در آورده
هم دلتنگشم... هم دلخورم ازش .....

سوگل دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ب.ظ http://shabhaiebaranieman.blogfa.com

متن خیلی زیبایی بود یه عالمه غم هم توی خط به خطش بود
به منم سر بزنی خوشحال میشم

کاکتوس دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://kaktoos1984.blogfa.com

می توان با یک گلیم کهنه هر شب را به صبح رسانید
می توان با هیچ ساخت
می توان صد بار هم مهربانی را صفا را عشق را خندانتر از یک شاخه گل تفسیر کرد
می توان بی رنگ بود همچون چشمه ای پاک وزلال
می توان از فکر باغ ودشت بود عاشق گلدست بود
می توان این جمله را در دفتر فردا نوشت....

Mosafer kochooloo دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ب.ظ http://nedajonam.persianblog.com

neda jooon salam..man in matno daram albate manzoram goftarishe,age khasti bhem mail bezan barat befrestam,az gosh kardanesh hatman lezat mibari..man ke koli kaif kardam yeki az dosjonam baram frestad...

باران دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.aranbaran.blogfa.com

سلام نداجوننننننننننننننننن
قربونت برم
کی گفته من یه وب دیگه دارم
هاننننن
نه عزیز شوخی کردم
من هر چی دارم ارزانی شما و از آن شماست
من اگه حرفام خصوصی بود هیچ موقع تو وب نمی نوشتم
فقط نمی خواستم هیچ وقت هیچ کس از وجودش باخبر بشه
دلم خوش بود هیچ کس دستش به اونجا نمی رسه
ولی خوب حالا که شما دستت بهش رسیده
راحت باش
من این وب رو از شما پنهون نمی کنم
همیشه نوشته‌های من منتظر نظرات زیبا و قلم توانای شما خواهد بود
عزیز اگه خواستی نظرتو بگو
برام مهمه
مخصوصا شما که زیبا و منطقی می نویسید
راستی از نوشته ی زیبایتان متشکرم
لیاقت من به همان شعر های ته مانده و بایگانی شده ست
چون عشق من نیز همینطور بایگانی و کهنه شده
دلم گرفته
از آدما
خدایا چرا من
چرا آخه باید همش دل من بشکنه
مگه چه گناه بزرگی کردم که خودم از این گناه بی خبرم
یاد گرفته ام هرگز به خدایم نگویم چرا
باشد
باز هم نمی گویم چرا
هر چه بود تقدیر بود و هست..
من نیز حتی اگر زیر بار سنگین این تقدیر سیاه خم شوم
خم به ابرو نمی آورم و کفر نمی گویم
واقعا زیبا بود
ممنونم
ببخش اگه اشتباه قضاوت کردم
فکر کردم داری میری
فکر کردم نوشته هات بوی خداحافظی می ده
ولی مثل اینکه مثل همیشه اشتباه کردم
امیدوارم عذرم را بپذیری
و این دفعه منتظر نظرات زیبایت در منطقه ممنوعه وبم هستم
ولی یه چیزی آدرس اون وب رو به هیچ مجه به کسی نده
ممنون می شم
چون اون وبم متروکه ست
با چشمانی همیشه بارانی
باران

باران دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ب.ظ http://www.aranbaran.blogfa.com

راستی در مورد نوشته و متنت
گرچه خودت نگفتی و قبلا یه جایی خونده بودم
ولی مثل نوشته های خودت قشنگ و زیباست
من این نوشته رو تو مطالبم کپی کرده بودم
و همیشه می خوندم
خوشحالم بازم نوشتی و به یادم اوردی
با چشمانی همیشه بارانی
باران

قاسم سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.kavosh1.blogfa.com/



سلام وبلاگ بسیار خوبی داری
قدر وبلاگت رو بدون
به کلبه درویشی ما هم نظری کن
حتما به سوالهاتون جواب میدم
ضمنا اهل تبادل لینک هم هستم.
منتظرتونم

مصطفی)هیچکس( سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:57 ق.ظ http://bofmens.mihanblog.com

سلام

ندا جان

متشکرم که سر زدی...خوشحالم که یکبار دیگه این مطلبو خوندم

متشکرم ندا جان

الیاس سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:37 ق.ظ http://www.ensanam_arezoost.mihanblog.com

سلام ندا جان
خوبی؟ خوشی؟
ممنون از نظرات بسیار زیبات
من آدم و حوا رو خوندم . جالب بود .
فعلا با اجازه

فرید سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

ماجرای تامل برانگیزی بود..

یه دوست سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ق.ظ

آخه من چی بگم دختر.مطلبت دیوونم کرد.واقعا دمت گرم .ای ول داری عزیز.ایشاالله که همیشه موفق باشی.مطلباتم همیشه مثل خودت جذاب و گیرا باشه.یا حق

گل یخ سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ق.ظ

و زندگی
ادامه می یابد
در حنجره ی مردی
که عشق را فریاد می کند
در کوه تنهایی
و دست زنی
که چراغ یادی را
می برد به
تالار آینه ها
تا بیاویزد چلچراغی

ساغر سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ق.ظ http://saghar60.blogfa.com/

سلام ندای عزیزم خیلی وقت بود ازت خبر نداشتم باز هم مثل همیشه گل گاشتی راستی من آپ کردم منتظرتم

فرزاد سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام ندا جونم
خیلی وقته نیومدم پیشت
دلم برات تنگ شده بود
این پستت خیلی قشنگ بود

فرزاد سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:18 ب.ظ

زود زود برمیگردم

ذکریا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ب.ظ http://zakria.blogfa.com

ندا خانم سلام
ممنون که سرزدی بااجازت من شما رو لینک میکنم حتی اگه شما منو لینک نکنی. می خوام بقیه هم با هچین وبلاگ بسیار زیبائی آشنا بشن .
۲- از شعرهای ارسالی قشنگت منون یکی شو برای همسرم نوشتم و بهش تقدیم کردم. بازم متشکرم.
۳- آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی و ما رو از نظرات قشنگت محروم نکنی.
به امید نوشته های جدید قشنگت.

باران سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://www.aranbaran.blogfa.com

سلام ندا جون
الهیی قربونت برم
گفتم که از کلمات بایگانی شده شما ناراحت نشدم
خیلی هم زیبا بودن
شوخی کردم
آخه من ناراحتم که باشم
این شوخی رو کنار نمی زارم
------------
دل شکستن که شاخ و دم نداره
منت گذاشتن که چیز عجیبی نیست
من از الیاس جز صداقت چیزی ندیدم
و هر چه نوشتم درست بود
آقا مجید با منتاشون ......
ول کن
دست رو دلم نذار
--------------
عزیز با اینکه دیگه زیاد چت نمی کنم
ولی اگه ای دی پسری از نسل باران و یا مجید رو داری
از اونا ای دی منو بگیر اونا دارن
باشه
بازم بیا
خوشحالم می کنی
با چشمانی همیشه بارانی
باران

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام
دل تشنه ات را
چند روزسکوت سیراب نمیکند
سکوت تنها سرابی ایست
و تو همچنان تشنه میما نی
خاموشی بیصدا بروز شد
سری بهش بزنین خوشحالم میکنین

ایمان سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ب.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام ندا جان
کسی به پنجره می کوبد

دق دق دق دق

منتظرتم

ورپریده چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ق.ظ http://varparidan.blogfa.com

سلام ندا
خیلی قشنگ بود خیلی
اگه یک شبه دیگه زیر بارونا قدم زدی بدون
که تمام فکر من پیش تو بود مث تو
تو زندگیم هیشکی نبود
قربونت
منتظرتم
باییییییییییییییییییییی

امیر چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

عاشق باش ولی خودت رو واسه عشق کوچک
نکن و از هر کسی طلب عشق نکن مگر اینکه درک
کند
اگر کسی را دوست داری که تو را دوست ندارد
سعی نکن از او متنفر بشوی بلکه سعی کن اورا
فراموش کنی

امیر چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ق.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

سلام ندا جون
خیلی زیبا بود . من از همون اول فهمیدم منظوزت چیه ولی اصرارم واسه این بود که حیفه این استعدادت رو تنها بذاری و دنبال نوشته های دیگرون باشی. راستش من که دلم میگیره .
به هر حال امیدوارم همیشه خوشحال و شاد باشی.

سامان چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:20 ق.ظ http://www.savan.net.tf

سلام
سر نمی زنی ندا
یه دوستی آشنایی
................................
موفق باشی

تنــهاتـرین تنــهایـان چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:29 ب.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com


به نام تنــهاتـرین تنــها
00000000000000000
پـــرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است ...
000000000000000000
منتظر قدوم سبزتون هستم
_____________امضاء : تنــهاتـرین تنــهایـان

تنــهاتـرین تنــهایـان چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com

به نام تنــهاتـرین تنــها
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ندا جان دوست عزیز سلام
با اجازتون من شما رو به لیست همراهان واقعی خودم در آوردم امید که بتونم همراه خوبی برای شما باشم ...
شما هم اگه دوست داشتید ...
در پناه حضرت دوست شاد باشید و امیدوار.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ـــــــــــــــــــــامضاء : تنــهاتـرین تنــهایـان

غلامرضا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.vahmesabz.blogfa.com

سلام دوست من
چه خنده تلخی داشت آخر داستانت.............
خدانگهدار

سامی چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ب.ظ http://martek.blogfa.com

سلام نداجان
وبم به روزشده
نمیایی
کاش مثه سابق ازدست نوشته خودت میگذاشتی
حیف :(

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ق.ظ



شب تاریک و بی ستاره خسته از غم های روزگار کنار تخته سنگی نشسته بودم سواری بر اسب خوشبختی می تاخت از سوار پرسیدم: ای سوار از چه است که من هرگز خوشبخت نمی شوم سوار گفت:ای دوست حقیقتی را بگذار برایت باز گو کنم دراین دنیاهرگز به کسی دل نبندچون دنیاآنقدرکوچک است که دو دل در کنار هم جایی نخواهند داشت و اگر به کسی دل بستی هرگز از او جدا نشو ....
چون دنیاآنقدر بزرگ است که دیگر او را نخواهی دید

تنــهاتـرین تنــهایـان پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:45 ق.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com

به نام تنــهاتـرین تنــها
00000000000000000
سلام همراه مهربون
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنـــهام
هیچکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی!
به روزم و چشم انتظار نگاه سبزتون ...
00000000000000000000000000000
__________امضاء : تنــهاتـرین تنــهایـان

پریسا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.baranedeltangiha.blogfa.com/

یه روز از روزا که هیچ کس نمی دونه
بدی از دنیا می ره شادی می مونه
من و دل منتظر اون روز خوبیم
حتی از ما نبینی اگر نشونه
نیا آپ نکردم

علی گیتار پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.guitare.blogfa.com

سلام دوست من
پستت زیبا بود حال کردم یک سر بزمن بزن من آپم یک سر بزن منو لینگ نکردی تو به من لینگی منتظرم بیای هاااااااااااااااااااااااااااااااا

خودم ((ندا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:22 ب.ظ

به رسم دیرین نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم
حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش
روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش
زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست
میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛ تا مساوی بشویم؛ کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که...
در مرداب درون جز کرم نمی پروریم
و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛؛؛یعنی جز این نیازی نداریم
در قلبها صاعقه می گذاریم؛؛؛یه جای ملودی احساس
درهوا سم می پاشیم؛؛؛به جای عطر مریم و یاس
و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛؛؛ به جای بذر
خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛؛؛؛راه را نزدیک میکنیم
و روشوخانه را به مرده شور خانه؛؛؛همراه با عطر کافور
اجساد را از سقف می آویزیم؛؛؛؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠
و قلب ها را با خنجر میدریم؛؛؛ مثال وحوش؛؛؛ آخر بربریت شاخ و دم نمی خواهد
میرسیم به تقسیم غنائم ؛ کاملا مساوی ؛ مطمئن باش چون شرط کردیم همراه باشیم
قسمت می کنیم نفرت را ؛ کینه را ؛ و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد
دفن می کنیم با هم تمام یک رنگی را ؛ عشق را ؛ محبت را ؛آخر بی ارزشند میدانی که
میدانم موفق میشویم .آری میشویم؛ چون ؛ ویرانی سخت نیست؛ سهل ترین است به دنیا
و بسوزانم؛ یا بسوزانی ؛خسته که نشدی؟؟؟ و ...من اینجا ؛ ایستاده ام که بسوزم
ومن هستم ؛ همراه با تو که هنوز همراهمی ؛ میدانم دیگر مرا نمیشناسی ؟
آن دختر احساساتی که مینوشت از عشق؛ از زندگی ؛او را کشتم و اینک.........
ایستاده ام که بسوزم؛ حال نوبت من است ؛ میدانم سوزاندن سخت نیست ؛ میدانم؛پس........
دست در دست هم دهید ز کین ؛؛؛؛من برای سوختن؛ آویختن اماده ام ؛
شاید فردا نوبت تو باشد همراه . بنشین به انتظار فردا نزدیک است ؛ نزدیک تر از همیشه .
اه داشت فراموشم میشد ؛ ممنون که همراهیم کردی. در قبال این همراهی ارمغانی داشتی ...
شاهد سوختنم بودی . چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛ پس بی حسابیم خلاص .
راستی(( بودن یا نبودن من نوعی همین مضحک ترین مساله ی دنیاست...درسته؟))
همین

***...venouse...*** ...*** پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

تفاوتهای خون و اشک
1.خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بیرنگه درد عشقه . 2.خون وقتی میاد بیرون میسوزه اما اشک اول میسوزه بعد بیرون میاد . 3.خون مال زخم جسمه ولی اشک مال زخم روحه. 4.جای زخم خون خوب میشه ولی مال اشک خوب نمیشه. 5.خون همیشه مال درد و غمه ولی اشک بعضی وقتا مال خوشحالیه . 6.جلوی خون و میشه گرفت ولی اشک رو نه! 7.از جاری شدن خون، کسی خجالت نمیکشه اما بعضیا از اینکه اشک بریزن خجالت میکشن !

سعید نانکیو پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:34 ب.ظ http://nanq.blogfa.com

سلام::


مرسی

واقعا خیلی قشنگ بود



لینک کردم


دنیای نانکیو یادت نرده


بازم بهت سر می زنم

دل خسته پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ http://ali110135.blogfa.com

سلام
خوبه یعنی عالی یه سری هم به ما بزن



گر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را
بدینجا
ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی
...
ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می کند بازش
عمارت
ز چشمش خون ما در جوشِ دایم ز لعلش جان
ما مدهوش دایم
به غمزه چشم او دل می‌رباید به عشوه لعل او جان
می‌فزاید
چو از چشم لبش جویی کناری مر این گوید که نه، آن
گوید آری
...
از او یک غمزه و جان دادن از ما وز او یک بوسه و
استادن از ما
ز لَمْحٍ بِالبَصَر شد حشر عالم ز نفخ روح
پیدا گشت آدم
(الی آخر)

پوریا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:14 ب.ظ http://khamoshi.blogfa.com

سلام
من از تو دل نمیبرم - اگر چه از تو دلخورم
اگر چه گفته ای ترا - به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانیم به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه – شبانه خنده میکنی
من شکست داده را- خودت برنده میکنی
سلام رفتم برات بنویسم ولی دیدم این تنها برا من نبوده که تکی جوابشو بدم متن جالبی بود نه برا من بلکه به همه نوشته شد ه بود ما هم به رسم یاد بود نظرمونو مینویسیم البته اگه برا خاطر من بود جوابش کمی سخت میشد ولی الان راحتر میتونم جوابشو بدم
من نیز به رسم و آیین گذشتگان چون سلام دادی و جواب داد ن به سلام واجب هست سلامت را پاسخ میگویم که اگر طبق آئین و رسوم متدوال بود جواب سلامت را بی پاسخ میگذاشتم
فکر میکنم نخواهی همراهت باشم دشمنت هم که نمیشوم اما دوست- کمی باید اندیشید اندیشه به اینکه دوست میتواند دوست خود را در آتش قهر کینه توزانه ی خود خواهی خود بسوزاند یا نه ؟به این سوال جواب نمیدهم پاسخش به هر نحوی که باشد درست است اما گفته بودی هر چه میخواخم باشم یعنی وقتی این را خواندم از خودم بدم آمد چطور ممکن هست این متن به این زیبایی در نظر نویسنده مخاطب نا معلومی داشته باشد شاید کلمه دوستی قبل از اینکه این متن نوشته شده باشد در نظر نویسنده محو گردیده به هر حال ما هم جزو دشمنان شما به حساب آمدیم- برایم فرق میکرد که از کدامین دید – نظاره گر چشمان نویسنده باشم بگذریم...
اما باید بگویم من برای اینکه با کسی مساوی شوم خراب نمیکنم میسازم تا اگر در حد او نبودم به او برسم واگر خدایی نکرده در حدم نبود خود را میشکستم تا با با من مساوی گردد
حالا من و تو مساوی هستیم هر دو کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که...
در مرداب درون جز کرم نمی پروریم
و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛؛؛یعنی جز این نیازی نداریم
در قلبها صاعقه می گذاریم؛؛؛یه جای ملودی احساس
درهوا سم می پاشیم؛؛؛به جای عطر مریم و یاس
و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛؛؛ به جای بذر
خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛؛؛؛راه را نزدیک میکنیم
و روشوخانه را به مرده شور خانه؛؛؛همراه با عطر کافور
اجساد را از سقف می آویزیم؛؛؛؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠
و قلب ها را با خنجر میدریم؛؛؛ من و تو ما میشویم و نام خود را طبق آیین تو وحشی میگذاریم
میرسیم به تقسیم غنایم قبول
اینجا که میرسیم من پشیمان میشوم آخر نمیدانم من در این سفر دشمن تو هستم همراهت هستم یا دوست تو میخواهم سهم بیشتری از تو داشته باشم عادلانه هست تقسیم غنایم را خودم به عهده میگیرم
سهم خود را از میا ن نفرت ؛ کینه - و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد بر میدارم و سهم تو را از یک رنگی ؛ عشق ؛ محبت میپردازم
یک رنگی ؛ عشق ؛ محبت رادر بطن خویش به سلابه میکشم و نفرت ؛ کینه - و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد در درون تو به دار میاویزم
میگویی ویرانی آسان هست سعی میکنی دست در دست هم به مهر بدی ها را کینه ها را در وجودت ویران کنیم
شاید فردا هم نوبت من باشد وقتی که تو خالی از نفرت و کینه شدی شاید به کمکم بیایی
نیایی هم مهم نیست راه ما درست هست به راهمان ادامه میدهیم
اما تا یادم هست برای سوختن کسی به تماشا نرفته ام هیمه ای برای افروختن آتش کینه با خودم حمل نکرده ام
برای نبود کسی دعا نکرده ام اما منصفانه نیست که بگویی بود یا نبود تو مضحکترین قصه ی دنیاست یعنی با نوشتن این خود خواهی خود را به اوج میرسانی با نوشتن این قصه نفرت و کینه را در وجودت آبیاری میکنی کینه و تکبر را بگدایی مینشینی
اما اگر من هدیه ای به تو دادم فکر میکردم هدیه ام -پر از احساس پیچیده میشود
اما دریغ –که من هم در انتخاب این هدیه دچار اشتباه شدم
رفیق روزهای خوب- رفیق خوب روز ها
همیشه ماند گار من- همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی- به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

پوریا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ب.ظ http://khamoshi.blogfa.com

تو این روزا ما آدما
گل نمی دیم به دست هم
از یادمون داره میره
دلتنگی های دم به دم

این روزا دیگه همه جا
صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما
تنهایی و جداییه

هرکی به فکر خودشه
همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه
عشق میره تنهات می ذاره

یکی بیاد داد بزنه
که دوره دوره ی وفاست
من می مونم تا که نگن دشمنی معنا نداره
عشق دیگه بی دووم شده دنیا پر از صلح و صفاست
من می مونم تا که نگن
دوره ی عشق تموم شده

من می مونم تا که بگم
دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق
همین خودش غنیمته

یکی بیاد یکی بیاد
تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم
عاشق و با وفا کیه؟
تا که دیگه کسی نگه
یک دل با صفا چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد