روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم
دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید
چشم چکامه هایم ضعیف بود!
پس با عینکی از جنسِ عشق به آسمان نگاه کردم
به باغ و بلوغ .. بوسه و بی حصاری .. آواز!
به پولک سرخ ماهی تنگ!
به چهره ام در آینه ترک دار!
نگاه کردم و دانستم!دانستم که جهان....،
کوچکتر از کره درس جغرافی دبستان است
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد
دانستم که گذشتن از گناه روزگار آسان است
حالا از پس همین عینک به زندگی نگاه می کنم
در پس ِ همین عینک می گریم
از پس همین عینک عاشق میشوم
و در پس ِ همین عینک خواهم مرد
و کلام آخر اینکه...
اگر در صحنه ی بازی روزگار ...
شدم بازیگر دستان این مردان بازیگیر
اگر میسوزم از کبریت یک واژه
و میخوابم بروی بستر اشکم
بدان میمانم و هستم برای فرصتی تازه
برای رسم یک تصنیف نو.
حرف عشق ؛؛ حرف دل ؛؛حرف تمام عاشقان. همین
عشق چیست؟
زندگی سفر در جاده ای است بی انتها با امید و آرزوهایی منحصر بفرد. در این جاده برای من و تو لحظه هایی سبز و زیبا هست که چنان تو را اسیر و دلبسته خویش می سازد که رفته رفته واژه مرگ را در ذهن کمرنگ تر می نماید. یا این که این جاده ممکن است چون بیابانی خشک، آینده ای سرد را تجلی کند. اما هر چه که هست مسیری است که لطف ایزدی تنها کسانی را که او بخواهد واردش می کند. نعمتی که خدادادی است و نامش زندگی است.
و اما چیزی فراتر از زندگی هستی بخش و پراحساس که در این جاده ناهموار من، تو و خیلی های دیگر با آن برخورد می کنیم با حس رنگ و بویی خاص. شاید آنقدر خوش رنگ و خوشبو باشد که به یکباره مسیر زندگی را تغییر داده و وارد آن جاده همیشه سبز و جاودانه کند که تنها عاشقان حقیقی اش سعادت حضور در این مسیر را دارند و شاید آنقدر زشت و تلخ باشد که امیدها به ناامیدی ها منجر شود و تو در آن جاده متوقف و نور هستی در وجودت خاموش.
«عشق واژه ای که پرمعناست و دیدی ویژه نسبت به او در اذهان نقش می بندد. سحرگاه که می شود. وقتی که هنوز خورشید در آن آسمان وسیع چشم نگشوده، وقتی صدای الله اکبر موذن از پشت بام خانه ات به گوشت می رسد و تو را از خواب خوش بیدارت می کند، در ان موقع است که دوست داری به دیدار آفریدگار هستی ات بروی، کسی که انسانی خلق کرد چون چون تو که مشتاقانه با او راز و نیاز کنی و از ؟؟؟؟؟دل عاشقت بگویی و در آن هنگام، رویش یک عشق را می بینی و ان عشق به خالق است.
«خالق بی همتا»
وقتی چشم هایت را در طلوع یک صبح زیبای تابستانی باز می کنی و نقش می کشی با تمام وجود، و طراوت را حس می کنی، وقتی در یک شب بارانی فصل بهار قدم زنان بوی درختان تازه جوانه زده را استشمام می کنی، وقتی در یک غروب پاییزی در یک جاده پر از برگ های زرد و خشک شده پا می گذاری و صدای خش خش آنها را می شنوی و وقتی در ظهر زمستانی از پشت پنجره دانه های برف را می بینی که همه جا را به سلطه خود درآورده همواره یک چیز در ذهنت پر رنگ و پررنگ تر می شود و آن حس یک عشق است. عشقی که نه مد می پذیرد و نه قانون خاصی. بی ریاست و پاک تر از آنچه که فکرش را بکنی و تو همان عاشق واقعی که برای رسیدن به آن عشق ثانیه ها را می شماری.
عشق برای من آن ستاره درخشانی است که هر شب مرا به پشت بام خانه فرا می خواند که تماشا کنم او را و او هم چشمکی بزند و مرا شاد کند ستاره ای که مهتاب هم با دیدنش رنگ می بازد و آنقدر روشن می شود که فکر می کنی همه جای این کره خاکی چراغانی شده است. اما مهتاب نمی داند که او با آن همه نور در مقابل ستاره درخشان من عاجز است. او را می بینی که هر شب خود را به ستاره من نزدیک می کند تا در کنار او درخشش را یاد بگیری و چون من، در زمان غیبتش دلش بگیرد، بیمار شود و زرد رنگ. برای من عشق صداقت و پاکی آن ستاره ای است که پرتلالو است و از هیچ چیز و هیچ کس باکی ندارد حتی از آن رقیب سرسختش مهتاب.
«عشق چون رنگین کمان است. آبی است چون آبی روان و آسمان پابرجا. آبی است چون آبی روان و آسمان پابرجا. سبز است چون طراوت درخت همیشه بهار. سفید است چون قلب پاک و صافی که چونه شیشه شفاف است بدون هیچ ترک خوردگی.
«و براستی عشق زیباست.»
سلام ندا خوبی
متنت عالی بود مثل همیشه
راستی من چند بار اومدم که برات نظر بدم ولی نشد.....
نمیدنم چرا نمیتونم آپ کنم و چیزی بنویسم. کم کم دارم میرم و باید از همه چیز خدا خافظی کنم و عادت کنم به اینکه دیگه به نت نیام و.........
بازم از همه چیز ممنون هستم.......
ممنون که منو تو این مدت که بودم تنها نذاشتی و همراه من بودی.
دیگه نمیدونم چی بگم.......
این دفعه آپ میکنم اون هم برای آخرین بار و میرم.......
موفق باشی
التماس دعا
از سخنچینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطرات ات را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی ِ همصحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخرهام، هر قدر بیمهری کنی میایستم
تا نگویی اشکهای شمع ازکمطاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
ندای من سلا م ممنون که پیشم مییای خدایا شکرت به من ندایی دادی تا به ندای من گوش کنه راستی ندا ایدی داری
به خاطرت بسپار
مرا که حادثه ای تلخ
برای زندگیت بوده ام
به خاطرت بسپار
تمام شعر های قشنگی
که کودکانه برایت سروده ام
..............................
درست مثل همیشه
دوباره پیله ای از عشق
و کرم عاشق پرواز
چه اشتیاق عجیبی
برای یک پرواز
چه خواب های قشنگی:
دو بال خوشگل رنگی
و سرزمین پر از گل
طلوع یک فردا
برای پروانه
و کرم ابریشم،دوباره پیله ای از عشق
چه اتفاق سیاهی
که باز پیله عشق
به جای آنکه به سوی ستاره وا بشود
وئ بال های قشنگش دل از زمین بکند
درون ظرف پر از پیله های ابریشم
حریر می شود و باز کرم ابریشم
در آرزوی پریدن چه تلخ می میرد!!!
................................
و باز هم من و تو!؟
و پیله ای از عشق
و من همیشه اسیری درون این پیله
همیشه خواب تو را دیده ام،که در یک باغ
گل وجود تو را من طواف می کردم
به خاطرت بسپار
درون ظرف پر از پیله،پیله ی من را
چه اتفاق سیاهی
تو ناجی منی آیا حریر ساز ستمگر؟؟؟
.......چه اتفاق سیاهی
این شعر یعنی تمام من:
چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟
چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟
این تبر مال تو نیست؟
دستها آن تو نیست ؟
تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه!
به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی!
آی آرام بزن می شکند عمق سکوت
وای آرام بزن تا نکنم آه تو را!
جمع کن هر چه شکستی دل من
هیزم خوبی شد!
آتشی بردل من زن که ببینی :
عشق هم می سوزد !
خوب هم می سوزد!
...............................................................
سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
سلام
گاهی وقتا هوس شنیدن صدای تو
منو دیوونه شیدا می کنه
میزنم به کوچه تا که گم بشم
اما باز خیال تو زود منو پیدا می کنه
................... سعید .
اگر میسوزم از کبریت یک واژه
و میخوابم بروی بستر اشکم
بدان میمانم و هستم برای فرصتی تازه
سلام
حیف شدم خیلی نوشتم اما واست ارسال نشد
خیلی زیبا نوشتی
تحسن منو بپذیر
منتظر آپ زیبای شما هستم
سلام ندا جان . از اینکه یه کم دیر اومدم می بخشی. خیلی باحاله. خودت نوشتیش یا انکه...؟
ولی به نظر من کاره خودته حالا. قشنگن. همشون قشنگن. راستش به دل می شینن. خلاصه کنم دمت گرم. خوش باشی. خداحافظ
رفیق روزهای خوب- رفیق خوب روز ها
همیشه ماند گار من- همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی- به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را کنار من شناختی
این شعر منو به یاد خاطره های تلخ و شیرین زیادی می اندازه. خیلی باحاله. تا حالا با دقت نخونده بودمش. ازت ممنونم که من
هدیه ای به این باحالی دادی. خوش باشی. خدا حافظ
سلام ندا جون ایول آپ باحالی بود من که خیلی خوشم اومد دمت گرم عزیزم خواهشا اگه بازم آپ کردی خبرم کن
salam man dobareh oomadam khoshhal misham ye sari behem bezani
سلام
مطالبت خیلی خیلی زیبا بود
خوشحال میشم به منم سر بزنی
اگر خواستی به من سر بزنی
یک سوال ازت دارم که دوست دارم جواب بدی
زندگی چیست ؟
و آن را چگونه می بینی ؟
سلام ندا جون. نمی دونم از کجا و از چی شروع کنم. اصلا نمی دونم شروع کنم یا نه واسه یه شروع مجدد شاید آره شایدم نه.
چی شده؟
کجا گیر کردی؟
من که میدونم یه جا گیر کردی اون گیر چیه؟. موفق باشی. خداحافظ
سلام به امیلت حرفام رو نوشتم ندای عزیزم ممنونتم
هرچی بگی باز از صمیم
قلب می خوامت امیلم رو مینویسم
www.hossein_bily@yahoo.com
میخوام یه کلبه بسازم
کنار برکه ای زلال
دور شوم از زندگی مرگبار
من باشم و فانوسم و سازم و آوازم
صبح باد بیدارم کنه شب آقا گرگه خوابم کنه
هیزم شکن
قوت دست
بازوان یه مرد
میتونه این زندگی رو به بلندترین خوشبختی برسونه
می تونی سر کنی با همه چیز همه ...
یه چیزی خیلی بهت جون میده
و اونم
زندگی ای که برات یه روز رویا بود
سلام حالتون خوبه وبلاگه واقعا زیبایی دارین بلهتون تبریک میگم
من یه تازه کار هستم اگه دلتون خواست یه سری به من بزنید و منو راهنمایی کنید
اگه هم خواستید میتونیم تبادل لینک هم بکنیم
رفتن رسیدن نیست ولی برای رسیدن راهی جز رفتن نیست
موفق باشید خدا نگهدار
سلام ندا خانم گل
داشتم نوشته پروفایلو میخوندم
...ندا یه مدته نمیتونم چیزای خوب بنویسم
خوبیها هیچ وقت تموم نمیشه
لابد ایراد از منه که دیگه خوبیهارو نمیبینم
... بنابر این
یادش بخیر
تو بوی کدامین بهار را می دادی قلب مهربانت را که هزاران رنج را در آن بود از من گرفتند بهار وجودت را باور نداشتم بهاری که غم انگیز تر است از هزاران خزان تو تو خود بهار بودی اما رفتی و خورشید خانه من برای ابد به غروب نشست.
اگر از کوی تو بویی به من رساند باد
به مژده ، جان وجهان را به باد خواهم داد
شعر قبلی مال من بود منتها اسمم نیومد.
اگه کار من تموم تو شروع دیگه هستی
تو برای غمگساری سنت من و شکستی
[لبخند]
منتظرم
سلام به راستی که چه زیبا حرف هایت را می نویسی...
خوبه..گاهی اوقات این عینک لازم...
من هم به دنبال همچین عینکی هستم...!
پیدایش می کنم...یه هر قیمتی که شده..!
فعلاً...بای
یاد آشنایان آشنا با ش به پیمانی که بستی با وفا باش چو یادت روز شب در خاطرم هست تو هم هر جا که هستی یاد ما باش
می دونی طبق آخرین آمار کم جمعیت ترین جای دنیا کجاست؟.........نمی دونی؟..........قلب منه دیگه! چون تنها تو داخلش ساکنی.
سلام دیگه به ما سر نمی زنی به امیلی که دادی میل زدم مگه مال خودت نیست www.hossein_bily@yahoo.com
مال منه منتظرممممممممممممممممممممممممممممم
فدای تو حسین دل شکسته
سلام
خوب هستی؟ روزگار بر وفق مرادت هست....آرزوی بهرتین ها رو برات دارم
ترانه خونه عشقمو عاشقه عاشق شدنم
تنهایی دنیای منه عاشق تنها موندنم
من ... من همیشه عاشقم
عاشق بودم
عاشق هستم
عاشق می مونم
عاشق می میرم
من میخونم برای اونایی که
هنوز سوسوی عشق ذره ای از قلبشون رو نور میده
برای اونایی که
هنوز
هنوز
هنوز روی کتیبه قلبشون نوشته:
عاشقم من
کلام آخر:
؟؟؟
همه می پرسند :
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی این ابر سپید؟
روی این آبی آرام بلند؟
که تو را اینگونه می برد به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام؟
که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر ،نه به آب ،نه به برگ
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در دامن کوه
محبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم ، می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو میاندیشم ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت ...همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو بجای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر ، تو ببند ، تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگوی
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
شعرتقدیمی برای نداخانم گلمونه ها
نگی چه بی ربط بامتن وبلاگم بود
سلام ندا جون
باور کن دلم برای تو وبلاگت یه ذره شده بود
بخدا اصلا دیگه حوصله و حس نوشتن رو ندارم نمی دونم چرا
سعی می کنم بازم بنویسم ولی مطمئن نیستم
راستی قالب نو مبارک خانومی . یه موقه میام و کلی حرف برات دارم که بهت میگم
نه ایدی ازت دارم نه شماره و نه هیچ آدرسی که بتونم باهات حرف بزنم ولی به زودی بر می گردم
مراقب دلت باش
تا دوباره ...
سلام ابچی جونم
حوبی عزیز
چرا خبر نکردی؟
اپت زیبا بود
قالب جدید هم عالیه
باز هم بیا پیشم
منتظرتم
باران نمی شوم
که نگویی: با چه منتی خود را بر شیشه می کوبم
تا پنجره را باز کنی و نیم نگاهی بیندازی
ابر می شوم
که از نگرانی یک روز بارانی
هر لحظه پنجره را بگشایی
و مرا در آسمان نگاه کنی
در حسرت لحظه ی ...
سلام ندا ی خوب
عزیز ! ممنون از مهمان نوازیت
زیبا می نویسی
باز خواهم آمد و دوباره می خوانم ات
برایت دو بال آرزو می کنم
فکر میکنم تشنه ام
قبل از اینکه التماس کنم
یک لیوان مهربانی برایم بیاور
تنگ غروب
کمی مانده تا طلوع شب
همنشین با ُلکنتِ انتظار
رو به تکرار تصویرِ درخت و پنجره
روی افق ِ طاقچه
عمود و خیره مثل ایوب نشسته ام
چیزی بگو دخترک ...
... تا شعر شود در دهان من
ما مجددن مسافریم
گفتیم تا نگویی بی معرفتیم
سلام :
"وب خیلی زیبای داری امید وارم که همیشه زیبا بمونه "
"به باغ گل من هم سر بزن "
"ولی نظر یادت نره"
" درضمن میخوام وبلاگم را تو لیست پیوندات قرار بدی "
"بای بای"
سلام ندا جان
قالب وبلاگت خیلی قشنگ شده بهت تبریک می گم
موفق باشی
همیشه عاشق باشی!!..
ممنون از حضورت..منم کموبیش کامنت های شمارو در وبلاگ عشق آفلاین مشاهده می کنم و می خونم!!..
ممنون از لطفت! :)
سلام
کارت حرف نداره
موفق باشی
قالبت هم به وبلاگت میاد
ای مهربان ترین
ای کاش هیچ وقت کاخ دوستیمان فرو نمی ریخت
من به عنوان یک ستون این کاخ می گویم که نمی خواستم کاخمان بریزد
اما مرا اجباری از هر سو
هر کس حرفی با من می زند گوشم از این حرف ها پر میشود
ناگهان طغیان می کنم
نمی دانم بر سر کدامین جاری شوم
بر کدامین سر پناه تکیه کنم
آخر نمی توانم در دلم بریزم
ظرف دلم پر است باور کن ذره ای جا ندارد
من به کدامین زبان با کدامین شیوه
خود را در نگاهت عاشق نشان دهم
اصلا تو مرا نمی بینی چه توقع به عشق من چقدر سخت است
میدانی فکر می کردم دروغ است اما نه
دوستت دارم
منتظرمممممممممممممممممممممممممم
سلام
امیدوارم که خوب باشی
مثه همیشه زیبا می نویسی
زیبا زیبا زیبا
موفق باشی.
.................. سعید .
صحوف دل خویش را ورق بزن سپیدی ها را ببین و
سعی کن لکه ای روش نیفته
تا همیشه
تا عفت
تا پاکی
زمین تشنه ی خون عاشقان است
چه باید کرد
جایی را نشان دهید
فردایی را نشان دهید
آرامشی را نشان دهید
آبادی سر سبزمان را نشان دهید
زمستان پر برفمان را نشان دهید
دلهای شیدایمان را نشان دهید
کلبه ی درویشیمان را نشان دهید
نهایت سوزانیمان را نشان دهید
اگه میتونی بیا و نشانم ده
آنهایی را که نگزاشتند ببینم
می تونی ؟
سلام خوبی؟؟؟
من یه وبلاگ کوچیک زدم که منتظر با نظزات گرمش کنی.
گرچه خیلی کوچیکه ولی گرمه...
ای فلانی
دو سه خطی بنویس
ساده تر , رنگی تر
در پی قافیه و واژه مباش
سوژه امروزی
بگذر از دلسوزی...
پس منتظرتم دوست خوبم...
فعلا...
Dr.BLADE
من رنج می برم، تو رنج می بری .من خون دل می خورم تو خون دل می خوری و در تمام این روزهایی که ابر های سیاه از بالای سرمان کنار نمی روند ، آنها به من میخندند .آنها به آسمان بی آفتاب ، ما، به انگور های بی شراب ما میخندند .من شکل رود خانه ها را از یاد برده ام.من اشک میریزم ، تو به خاطر آینه های شکسته سیاه می پوشی .من آه می کشم، تو نفرین می کنی و در تمام این شبهایی که هیچ ستاره ای به ما چشمک نمی زند ، انها به دستهای ما، به دستهای خالی ما و به ترکهای خشکسالی ما می خندند.من در باران از تشنگی می میرم و تو در تابستان از سرملی دستها می لرزی.
بیا پاور چین به سراغ خدا برویم.بیا اشکهایم را به او نشان بدهیم. می دانم او آنها را به فرشته ها میدهدو از لابلای گلهای آن جهان برای هر کداممان گلی می چیند. انگاه بوی زیبا ترین عشقها را از گلبرگهایشان خواهیم شنید.
سلام ندا
خوبی
دیگه به ما سر نمی زنی
من اپم خوشحال میشم بیای پیشم
منتظرم
بای
سلام نداجان
به روزم
نمیایی برام یادگاری بگذاری
سلام خاله سوسکه...
میگم تو هنوز تو خونه .......
پیوندتو گذاشتم تو هم لوگو یا پیوندمو بذار...
سلاااااام
بای
Dr.BLADE
آپم...
چقدر دوست داشتم حرفهایم را میفهمیدید!
چقدر دوست داشتم نگاهم را درک میکردید!
چقدر دلم میخواست یک نفر از من بپرسد چرا نگاهایت اینقدر غمگین است!
چرا لبخندهایت اینقدر بیرنگ است اما افسوس...افسوس که هیچ کس نبود و همیشه من و تنهایی و دفتری پر از خاطره تلخ!
آری با شما هستم ، شمایی که بی تفاوت از کنارم گذشتید و حتی یکبار هم نپرسیدید چرا چشمهای تو همیشه بارانی است؟!
بیقرارم...
میخواهم بروم...
میخواهم بمانم...
دارم در ترانه ای مبهم زاده میشوم
به یغما بگو کتابهای کودکان را کنار گلدان
و
سوالات هفت سالگی چیده ام.
گاهی اوقات مجبورم،
...
حقیقتی را در پس گریه های بی وقفه ام پنهان کنم.
...
همین خوب است!
سلام ازمن خبری نیست من که هر روز میام تازه بهت اایمیل زدم منتظرممممممممممممممممممممممممممممم
سلام
آپدیت کردم به یاد رفته ایی که می دونم دیگه نمی یاد.
یا حق