حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایتی نو ...

خانه ام بی آتش
دستهایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!!
راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...
پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد  ببین خرد شده!
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...
می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!
من دگر خسته شدم..
راست گفتند  می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!
اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی  آبیست؟
می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس
بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!
ازمن!  "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..
صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!
حمله ئ خفاشان !!
جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
 کاغذت می سوزد؟
من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب
 من دگر خسته ام از این تب و تاب .
 تو بیا و بنویس . همین

 

نظرات 38 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:20 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

بهانه زندگیم
زیباترین بهانه لحظه های زندگی ام
نمی دانم وقتی که آرام در نگاهم نشستی
شاد باشم یا غمگین
به برکت وجود تو بود که طعم زندگی را چشیدم
نگاهم که به آینه گره می خورد
جمع شدن قطره قطره تو را دیدم
و اینکه آماده باش برای جدایی
باید رها شوی بر پهنای صورتم بغلتی
و شادمانه مرا در این سوگ تنهایم بیشتر فرو بری
بهانه چشمهایم
کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو
تا من هم به پاس مهربانی ات
قطره ای دیگر نثارت کنم
نمی دانم اگر روزی نیایی
کدامین دست
گونه های خشکیده مرا سیراب می کند
بهانه زندگیم

غم هات کوتاه

گل یخ سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:26 ب.ظ


همه آرزویم بازگشت به دنیایی کودکی است
آنجایی که تنها دلخوشیم
عروسکی بود که...
هیچ گاه با من سخن نگفت.........

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:59 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

متمن باش نمی شناسیم
خوشجال شدم از اشناییتت
مشخصات نداربم چون نمی خوام از نوشته هام سواستفاده کنم .اولین واخرین بار میلم را گذاشتم تا هر چی دوست داری بدونی

کیا سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ب.ظ http://parastouha.persianblog.ir

سلام دوست جان خوبی [نیشخند]
معلوم هست کجایین اومدم هم سلامی عرض کنم هم تبریک بگم[نیشخند]
[گل][گل][گل]خجســـــــــــــــته میلاد یگانه منجی عالـــــــــــــم بشریت قائم آل محمد(عج) بر منتظرانش مبارک باد[گل][گل][گل]

ماهک چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://baroon77.blogfa.com

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی



بیا که تاریکی گناهانم در زلال و پاکی قلب تو رنگ ببازد[گل]
میلاد نور بر تمام منتظرانش مبارک.

خودم چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ق.ظ

این است قانون گرم انسان ها
از رَِِِز باده میسازند
از زغال آتش و
از بوسه انسان ها.
این است قانون سخت انسان ها
دست ناخورده ماندن
به رغم شوربختی و جنگ
به رغم خطرهای مرگ.
این است قانون دلپذیر انسان ها
آب را به نور بدل کردن
رویا را به واقعیت و
دشمنان را به برادران.
قانونی کهنه و نو
که طریق کمالش
از ژرفای جان کودک
تا حجت مطلق می گذرد.

پل الوار

متولد ۱۵فوریه چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ب.ظ http://burn15feb.blogfa.com

سلام ........... ندا
شرمنده حیلی وقته نیومدن دیدنت
سعی میکنم بیشتر بیام
اما تو هم کم اومدی دیدنم

امیر چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

سلام ندا جون
الان فقط می تونم برات دعا کنم که همیشه همونی باشی که می خوای.
هیچی دیگه به فکرم نمیرسه جز اینکه برات سلامتی بخوام .
تا دوباره ...

حسین چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.loveyou118.blogfa.com

اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن من را آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟



اگرزندگی را دوست داشتم هنگام متولد شدن هرگز نمی گریستم


منتظرمممممممممممممممممممم

علیرضا چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

بگزار بگویم که بی عدالتی همه جا را فرا گرفته و

همه عاشقان منتظرند

منتظر نوری از عدالت

منتظر مردی از دیار آینده

و منتظر و تشنه ی رحمت ایشان

بیا باهم دستهایمان را بالابریم بیا اشک شوق بریزیم

شاید ببیند و زود رهایمان کند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قابل تامل و دلنشین بود

زنده باشی

شبهای برفی... پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ق.ظ http://eshgholanema.blogfa.com/

سلام...


ممنون واسه همه چیز!!!

کلبه یخی اپ شد

بدرووود.[گل]
میدانی چه می شود وقتی تمام احساساتت و عشقت را جمع کنی و همه را به یک نفر هدیه کنی ..! مایه نشاطش باشی و تمام تلاشت شاد نگهداشتن او باشد . اما او بی اعتنا باشد و بی تفاوت . اینچنین است که لحظه های خاموشی جان می گیرد

یلدا پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ق.ظ http://kouchemashoughe.blogfa.com

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست... اما حیف این تازه اول یک زندگیست... زندگی چیزیست شبیه یک حباب... عشق آبادیه زیبایی در سراب... فاصله با آرزو های ما چه کرد... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد!
سلام دوست عزیز
زیبا بود
منتظر حظور گرمت هستم
موفق باشی

سلی پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:18 ق.ظ http://www.jedinagir.blogsky.com

سلام ندا جااان
چطوریایی؟؟؟
خوبی رفیق جوون؟؟؟
ساعت ۲ شبه و من بی خواب...
ببینم این شعرا رو خودت میگی؟؟؟
خیلی قشنگ بود..بینهایت قشنگ بود
ندا من اینجوری که دارم کامنت مینویسم شعر یادم نمی یاد برات بنویسم..گریهههههههههههههههه
اکشال که نداره؟؟؟
ااین عموی ما باز غیبش زده
من برم..
قربون تو بشم ندا خانوم گللللللللل
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس
فعلا
.

سیندرلا جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:43 ق.ظ http://www.jazireyeashk.blogfa.com

تنها با توست که می توان آسان امروز ،از اسارت ها گریخت. و با سکوت چشم و دل هم آواز شد. و در لحظه های با تو بودن به را حتی می توان از رنگ درون زندگی به سرزمین شقایق ها سفر کرد.
سلام خانومی.نمی دونی چقد خوشحالم می کنی از این که بهم سر میزنی و مث بعضیا نمی گی جالبه به من هم سر بزن :( واقعا حرفامو می خونی و نظر میدی.مرسی.
داداشمم وب لاگ نداره و اون خصوصیات یه دختر خوبم نه اینکه بگه این جور دختر می خواد:) مثلا می خواد منو پوز زنی کنه
یا علی

هلما جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:28 ب.ظ

چو بلبل روی گل بیندزبانش در حدیث آید



مرا در روئت از حیرت فرو بسته است گویایی


سلام ندا جون مطالبتو می پسندم و پیگیرشم،خیلی لذت بردم موفق باشی عزیزم.

م - پائیز (ایمان) جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:40 ب.ظ

جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم
زاری براین سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روح مرا رام کرده است
جان سختیم نگر که فریبم نداده است
این بندگی که زندگیش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر به من تنگنای ملال آور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
هر صبح و شام چهره نهان میکنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت
من راه آشیان خود از یاد برده ام
یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز
ای سرنوشت هستی من در نبرد تست
بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانه من تازیانه را

م - پائیز (ایمان) جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:41 ب.ظ

با تو نفس کشیدن پایان انتظار برام

...

غروب که میشه ....
همیشه دلتنگم !
دلتنگ اومدنت....
تک تک ثانیه ها رو می شمارم !
نمی دونی چه قدر دلم می خواد فرار کنم....
از خودم ..
از تو ....
و از هر چی که دلبسته تر از اینم کنه ....
می خوام تو را هم انکار کنم....
می خوام فراموش کنم که یه روزی بودی .... حالا دیگه رفتی !
می خوام انکار کنم ....عشق رو با همه زیبایی هاش ..!
اصلا چرا من باید به انتظارت بشینم !!؟
اما تو بارونی .... به کویر دل من ..!
مگه می تونم ...... دل تشنه محبتم رو بی تو سیراب کنم ....!
اما دیگه به تنگ اومدم....
دیگه نمی خوام حرف دلم رو هم گوش کنم !
اما مگه می تونم ؟
دوستت دارم به اندازه بارونی که می باره به دل تشنه یه کویر...خشک !
امشب می خوام بازم با تموم وجودم صدات کنم....
اما می دونم که برای تو دیگه گوشی برای شنیدن درد دلهای من نمونده ...
می دونم خسته ای ازم ...قد تموم روزهای زندگیت...
اما من بازم صدات می کنم ....یه بار دیگه خلوت تنهایی مو ..تو غربت معصومانه چشمات جستجو می کنم ..!
کاش فقط برای یه بار دیگه ..با همون احساس قدیمیت اسمم رو صدا می کردی..!
صدام کن....درد اشنایم...می خوام باور کنم که هنوزم زنده ام...و نفس می کشم..!
چرا که شاید فردا مجالی برای زندگی نباشه !
بگذار امشب یه بار دیگه با تموم وجودم دوستت داشته باشم ...
هنوزم سکوت ها ی اخرینم...یادم هست...
هنوزم.....سردی اون صحنه وداع رو از یاد نبردم ...
هنوزم ... بی تو میلی به زندگی ندارم ...
ای اشنایم...
امشب دلم برات خیلی تنگ شده ....!
خیلی.....
خیلی ....
با تموم ....وجودم دوستت دارم

رامین جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:39 ب.ظ http://kochehayegorbat.blogfa.com

نمی زارم تو رو از من بگیرن
حتی تو عالم عکس و نقاشی
روی پیشونی سر نوشتته
تو باید فقط مال خودم باشی

سلام خوبی
منتظرم بهم سر بزن

حسین جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.loveyou118.blogfa.com

سلام ندا حالا ما یکاری کردیم تو با دوستت ما رو باید بکوبی باشه عوضش میکنم به جان هرچه عاشق توی این دنیااست

تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
ومن مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو میایی و من گل می دهم در سایه ی چشمت
وبعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه ی اشکی که از یک ابر میبارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

یک آرش جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:25 ب.ظ http://blog.iarash.com/

امروز روز جهانی وبلاگ ه...!
مبارکه...!

خلود جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:01 ب.ظ

اما قلم تو زیباتر هست.

رضا مشتاق جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ب.ظ

شهریار قنبری یه ترانه ایی داره

گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم

* * *
و اینی که تو نوشتی ... من اسمشو میزارم یه جور پاسخ زیبا به اون ترانه
به خصوص این قسمت نوشته

این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از این تب و تاب .
تو بیا و بنویس .

* * *
این نوشته رو سیو کردم و یادگاری نگه میدارم
از نوشتن آگاهانه دست بر ندار و هیچگاه به حاشیه های پوچ وبلاگ نویسی مشغول نشو

موفق باشی ندای عزیز

رضا مشتاق جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:19 ب.ظ

نمیدونم اون شعرو گوش دادی یا نه
مرحوم فرهاد اونو خونده
اینم کاملش
--------------------------------------
رستنی ها کم نیست من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی حتی پرتاب گلی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست من و تو کم خواندیم
من و تو واماندیم من و تو کم دیدیم

من و تو کم چیدیم من و تو کم گفتیم
وقت بیداری فریاد چه سنگین خفتیم

من و تو کم بودیم من و تو اما در میدان ها

آنک اندازه ما می خوانیم
ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما می چینیم
ما به اندازه ما می گوییم
ما به اندازه ما می روییم

۶۵۹۷ جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ

اگه کلمه دوست دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست اگه کلمه دوست دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست اگه کلمه دوست دارم پایان همه جدایی هاست اگه کلمه دوست دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست اگه کلمه دوست دارم کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم

۶۵۹۷ جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:48 ب.ظ

بچه که بودم تا ده میشمردم فکر می کردم آخر همه چیز ده هست ! حالا نمی دونم آخر دوست داشتن چنده؟ ولی می خوام بگم دوستت دارم اندازه ده تای بچگیام !!

۶۵۹۷ جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:52 ب.ظ

دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ

۶۵۹۷ جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:56 ب.ظ

راستی چه بود نام قشنگت بانو
چه بود نام قشنگت بهار یا برنو
چه بود نام قشنگت ترانه یا دریا
دوباره اول شیدایی ست
دوباره اول باران است
چه سر نوشت غریبی
چه سرنوشت غم انگیزی
چقدر منتظرت بودم
چقدر منتظرت بودم!!

*********
اگه باز از روزگار دلت گرفت
لحظه ها ثانیه ها ابری شدن

بیا بامن

۶۵۹۷ جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:57 ب.ظ

میان این همه کلمه که در آغاز نبود وتو بودی

عطر کدام روسری مدهوش توست

کلمه ها راه می روند

حرف می زنند

عاشق می شوند

ودر ناکجای جغرافیای لبهات گم می شوند

زنی به هیات کلمه از گوشه ی لبهام راه می افتد

و همه ی هجاها را با خود می برد

واژه های مرتعش

از سرزمین شیر وشعر و عسل جاری می شوند

عطر کدام روسری مدهوش توست

سامی جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ http://martek.blogfa.com

سلام خانومی

مطلبت روخوندم البته این روقبلنایکی توی پستش داشت

من هم به روزم

دوست داشتی بیا

یاحق

ساغر شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:58 ق.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

با شدتی و حشیانه و جنون آمیز



آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد



آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح



بی درنگ . آسمان از روی زمین برم دارد



یا لااقل همچون قارون . زمین دهان بگشاید



و مرا در خود فرو بلعد .



اما ...نه



من نه به خوبی عیسی را داشتم ونه بدی قارون را.



من یک " متوسط " بی چاره بودم و ناچار



محکوم که پس از آن نیز " باشم و زندگی کنم " .



نه . باشم و زندگی بمانم .



و در این " وادی حیرت " پر هول و بیهودگی سرشار . گم باشم.



و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن در درونش



خاموش می میرد و آرزوهای سبز در دلش می پزمرد



در برزخ شوم این " پیدای زشت "



و آن " نا پیدای زیبا " خرد گردم .



که این سر گذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست.



در برزخ دو سنگ این آسیای بی رحمی که ...



" زندگی " نام دارد .

ساغر شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ق.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام عزیز خوبی
منتظرتم.

خر نسبتا فهیم شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:51 ب.ظ http://wisedonkey.persianblog.ir

می دانی خیلی قشنگ بود...من وقتی شعر می خوانم دو حالت بهم دست می ده یا خوشحال می شم یا نمی شم. و من الان خوشحال شدم!
.........................
آخ گفتی.یعنی می شود ما هم آدم شویم روزی؟!

سیندرلا یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:53 ق.ظ http://www.jazireyeashk.blogfa.com

بمیرید بمیرید ،در این عشق بمیرید
درین عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ نترسید
کزین خاک برایید ،سماوات بگیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندکیست اینک ز خاموشی نفیرید

اصلا هیچ کس... سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://anima777.blogfa.com

سلام ندای عزیز
ممنون که بهم افتخار دادی
دوباره بهت سر میزنم

اصلا هیچ کس... سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:19 ب.ظ http://anima777.blogfa.com

سلام
خوبی ندا جون
به گمانم که کارم ناراحتت کرد

حسین جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.loveyou118.blogfa.com

هر چند سرنوشتم

پیغام خنجری ست

پاسخ هر نیکی

هر پایمردی

هر پایداری در راه حق

چسبیده پشت من به قدرت دیوار

دیوار محکم آن معمار

نیکو دلی و صداقت افسوس

همواره

پرورشگه کژدم

در جامه ست

در کارگاه خیر و صداقت

به پشت سرت چون برگردی

چشمت به خنجری ست

که سوی تو بر می گردد

همیشه خنجر را

در کف آنانی دیدم

که از بلندی جانم

برایشان سپری ساختم

که تیر غم به قلبشان ننشیند

سخن بیآموزند

قلم به دست بگیرند

به آبرو برسند

اما در آزمون زمان

در رزم بی امان

بیمایگان

یکایک به حلقه ی بیگانگان شدند

آیا دریغ نیست

که این عمر ارجمند

چراغ راه حقیران باشد

عجوزگانی به جامه ی مردان

سم دارهای فتنه گری

به جامه ی انسان

اما

این ناسپاسان

این ماهیاران

جانو سیاران

که مکر می ورزند

اسیر خنجر برتر می گردند

من دیده ام چگونه خنجر

با دست حق

به ریشه خنجر زننده

بر می گردد

من دیده ام

که از پی عداوت دو نان

بی باوران

چگونه حق

به یاری حق خواهان می آید

هر چند سر نوشتم

پیغام خنجری ست ...

طاهر صفارزاده - اسفند ۶۲

سیندرلا یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ب.ظ http://www.jazireyeashk.blogfa.com

سلام خانومی...
ببخشید من یادم رفت بپرسم ....تو اهل تبریزی؟؟؟؟

اگه اینجوری باشه که می تونیم همدیگه رو ببینیم.....اگه راضی باشی...

چرا تا حالا نگفتی که این همه به هم نزدیکیم؟؟؟

ن. اشرفی یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام .
امیدوارم خوب و سلامت باشی . عزیزم وقتی شعرم را با تغییر در وبلاگت خواندم ، دلم گرفت . بهتر نبود با همان شکل اصلی می نوشتی؟ ان وقت مطمئن می شدی که رنگ نیرنگ آبی هست یا نه ؟
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد