حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

به یاد گذشته هاااا....

 

به رسم دیرین؛ نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم
حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش
روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش
زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست
میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛  کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که...
در مرداب درون جز کرم نمی پروریم
و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛یعنی جز این نیازی نداریم
در قلبها صاعقه می گذاریم؛یه جای ملودی احساس
درهوا سم می پاشیم؛به جای عطر مریم و یاس
و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛ به جای بذر
خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛راه را نزدیک میکنیم
و روشوخانه را به مرده شور خانه؛همراه با عطر کافور
اجساد را از سقف می آویزیم؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠
و قلب ها را با خنجر میدریم؛ مثال وحوش؛ آخر بربریت شاخ و دم نمی خواهد
میرسیم به تقسیم غنائم ؛ کاملا مساوی ؛ مطمئن باش چون شرط کردیم همراه باشیم
قسمت می کنیم نفرت را ؛ کینه را ؛ و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد
دفن می کنیم با هم  یک رنگی را ؛ عشق را ؛ محبت را ؛آخر بی ارزشند میدانی که
میدانم موفق میشویم .آری میشویم؛ چون ؛ ویرانی سخت نیست؛ سهل ترین است به دنیا
؛خسته که نشدی؟؟؟
حال اینجا ؛ ایستاده ام که بسوزم
 میدانم دیگر مرا نمیشناسی ؟
آن دختر احساساتی که مینوشت از عشق؛ از زندگی ؛او را کشتم و اینک.
ایستاده ام که بسوزم؛ حال نوبت من است ؛
اه داشت فراموشم میشد ؛ ممنون که همراهیم کردی.
در قبال این همراهی ارمغانی داری ...
شاهد سوختنم هستی . چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛ پس بی حسابیم خلاص .
راستی :تا فراموشم نشده ...
بودن یا نبودن من نوعی, به واقع مضحک ترین مساله ی دنیاست. همین

نظرات 62 + ارسال نظر
اندیشه ورز برنا سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ب.ظ http://andishevarz.blogfa.com


سلام گرم ما را از عسلویه دیار دریا،کوه ،آتش و مظلومیت پذیرا باشید.با موضوع « تراژدی کار در عسلویه -شاید اطلاع رسانی مفید واقع شود....» منتظر نقد و اندیشه و همکاری شما هستیم..
جوانان عسلویه انجمن اندیشه ورزان برنا.




رضا افشاری سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.kolivar.blogfa.com/

سلام
تو اخم مادرم همیشه یه خنده ای موح میزنه شده حکایت شعر تو اون ندا خانم رمانتیک تو این پست وحشت داره میگه عشق فقط با حروف نفرت اداش میکنه
و تو همیشه خوب بودی
و این همیشه خوب نبود
موید باشی و باشی

یه رهگذر چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ

دیگرحس نمیکنم شانه هایم را بر بالاتنه ی ملولم
فشنگی ندارم برای شلیک در دو لولم
مِی می خواهم تا در تو که خنکی، بلولم
من لولی ام نه مادرزن
حالی بده، گویی بزن
تو را می خواهم بی گمان
پس دریابم وبمان
بمان
ب م ا ن در خماریِ داشتنم
از تاقچه برداشتنم
در دلت کاشتنم
دارم قافیه" می بندم"،لیک در" باز" است
دست تو ساز است
ساز من جاز است
وقت پرواز...
ن ی س ت
شانه هایم چوب شده اند بی بالهای عاریه ام

امیرحسین چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:26 ب.ظ http://amirzapata.blogfa.com

سلام ندا جون !
خوبی آبجی ؟
عزیزم متنت خیلی قشنگه ولی ازاون قشنگ ترصدای پرویزو اون آهنگ قشنگیه که تو وبت گذاشتی منو که خیلی گرفت خیلی ! واقعا خوشم اومد ازسلیقت بهت تبریک میگم
راستی عزیزم من آپم اگه سربزنی خوشحال میشم
بای

اوای عشق چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:38 ب.ظ http://emperator-s.blogfa.com

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکنه و میره . دومین کسی رو که دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش میای دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکنی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه…..اینطوریه که دل همه آدما میشکنه و عشقی وجود نخواهد داشت
سلام:
من با پست بشکن آپ شدم .شاید این آخرین پستم باشه .اما خیلی دوست دارم واسه آخرین بار هم که شده این پست بخونه .شاید تمام این شعر سر گذشت من باشه از شما میخوام به خاطره یه غریبه رهگذره شده این شعر رو بخونید .این شاید آخرین خواهش زندگیم باشه از شما .
شاید بعد این پست دل مرده ام بکنمو به جاش سنگ بکارم .صادقانه کسی خواستن درک نشدند خیلی سخته .
امید وارم که بیایی یه سری بزنی.

ساغر چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام به روی ماهت خانوم
چی شده چه خبر ندا
نمدونم چی بگم در مورد این پستت
راستی من هم آپم منتظرتم
دوستت دارمممممممممممممممممممم

ساغر چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند



به فتراک جفا دلها چو بربندد بر بندد

ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند



به عمری یکنفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند



سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند



ز چشمم لعل عمّانی چو می خندد می بارند

ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند



دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیرِ درمانند در مانند



چومنصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند



درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر در بند درمانند در مانند!!

ساغر چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

آه ای بالاترین سوگند من"ای نهال در گریه و لبخند من

خلق می گویند گر او یاد توست"مایه غم از چه در سیمای توست

گر دل او با دلتنگت یکیست"نالهای حسرتت پس چیست؟

دوستت دارم
می بوسمت

محمد چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:45 ب.ظ http://www.arezoobarani.mihanblog.com

سلام
خوبی عزیز
باز بی خبر ا پ کردی که

دلم دیگر به جان آمد دراین شبهای تنهایی ، بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
حالا من موندم و یه دنیا دلتنگی... و اشکهایی که هیچ وقت تمومی نداره...
و انتظاری که نمی دونم کی تموم می شه.
دلم خوشه به....
به اندازه ی تمام عمرم دلتنگتم...
باز هم ارزو بارانی
با تنهایی...
منتظرم
شما تنهام نزارین
(اپ کردین خبر کنید)

مسعود چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://malmolak.blogfa.com

نداجان سلام

به روزم خوشحال میشم اگه میهمانم باشی

دادار یار

اگه شناختی یه سر به من بزن چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام

متنت محکم بود خوشم اومد

ولی بهرتره نظر خودمو بعدا بگم نیاز به کمی فکر دارم

یاد یه کتاب به نام .... جذامی افتادم

توی یه گرداب که گرفتار میشی هر چه به مر کز گرداب نزدیکتر

میشی میبینی که به خودت نزدیکتر شدی .

چیزی ندارم بگم


ولی قاصدک ر وفراموش نکن

علیرضا رحمان طلب پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ق.ظ http://rahmantalab.persianblog.ir/

تو داری یواش یواش منو نگران می کنی. اینهمه از مرداب و خنجر و سوختن و ... گفتن چه فایده ای می تواند برای تو یا من خواننده و یا هر کس دیگر داشته باشد. کاش می دانستم از چه می سوزی؟
حیف نیست زیبایی سحرآمیز قلمت را به چنین واژگان سیاهی بیالائی؟
منتظرم

TaNzAd پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.tanzad.info/

از کدامین مسئله دنیا سخن می گویی وقتی که تماما مضحک است...؟!
هان...؟!

گل یخ پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:04 ب.ظ


یه کوه روی دوشم گذاشتن این زمینیهای نا مهربان،
کوهی به سنگینی غمهای دل عاشق دلشکسته،
کوهی به سختی قلب نا مهربانشان،
کمرم خم شده،ذهنم مشغول،قلبم مسخ شده.
وقتی خورشید هست همه جا رو تاریک میبینم به راستی سپیدی ها کجایند،
آیا در پس ابرانی سپید پنهان شده اند و یا در پس ابرانی سیاه زندانی.
میدانم که باران محبت خواهد بارید ولی از این رنج می برم که نمیدانم چه زمانی
،و آیا می مانم تا آن زمان، آیا میتوانم کمر صاف کنم و حتی به روی نا مهربانان سرزمینم لبخند بزنم و اشکهای دروغین آنها را با مهربانی واقعی خود بزدایم.
ای کاش باران زودتر ببارد تا این ماسکهای دروغین از روی صورتها به کناری رود
و آشنا شوم با انسانهای جدید و واقعی سرزمینم.
چشم انتظار آن روزم

علیرضا پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

چه ساده نوشتی

چه ساده گزشتی

اما

حیدربابا دنیا اولوم اتیمدی

دنیا بویی اوغولسوز دی یتیم دی

ـــ

بسوزان هر چه را می خواهی من را

تن خسته ام را

دل شکسته ام را

ماتمی که تازه شد

همه را بسوزان

ولی قسمت می دهم به خدایی که باورش داری

کلمات دلت را به بازی نگیر

همیشه صادق باش و ساده

همیشه محکم باش و بگو من این کار و کردم پس ...

همیشه نگاه کن

و دیگر فکر نکنم

بغض و گله ای داشته باشی

چون من و نمی خواستی و نخواهی خواست

از این مطمئنم که ناراحت نیستی

برایم کافیست

باید نمی گفتم شاید آسوده بودم

.

.

.

.

.

.

.


ــــــــــــــ

دستم بگیرید و بلندم کنید

من نای حرف زدن را دیگر ندارم

شما

شما ها


به آشنایان بگویید بر سر بسترم آیند شاید دیگر ندیدمشان

به غریبه ها بگویید به نام غریبترین مرد نمازهای نخوانده ام را بخواند

با زمستان و برف ها انیس باشند با زمین سرد که وجود را به لرزه می آورد

بگویید همه آدم باشند

بگویید دوست بدارند و فقط حرف نزنند

بخوانید دوتن و یک دل

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

احتمال داره وبلاگم تعطیل بشه

پس این پستم بخون

دستم بگیرید و بلندم کنید

من نای حرف زدن را دیگر ندارم

شما

شما ها


به آشنایان بگویید بر سر بسترم آیند شاید دیگر ندیدمشان

به غریبه ها بگویید به نام غریبترین مرد نمازهای نخوانده ام را بخواند

با زمستان و برف ها انیس باشند با زمین سرد که وجود را به لرزه می آورد

بگویید همه آدم باشند

بگویید دوست بدارند و فقط حرف نزنند

بخوانید دوتن و یک دل

علیر ضا پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

چه ساده نوشتی

چه ساده گزشتی

اما

حیدربابا دنیا اولوم اتیمدی

دنیا بویی اوغولسوز دی یتیم دی

ـــ

بسوزان هر چه را می خواهی من را

تن خسته ام را

دل شکسته ام را

ماتمی که تازه شد

همه را بسوزان

ولی قسمت می دهم به خدایی که باورش داری

کلمات دلت را به بازی نگیر

همیشه صادق باش و ساده

همیشه محکم باش و بگو من این کار و کردم پس ...

همیشه نگاه کن

و دیگر فکر نکنم

بغض و گله ای داشته باشی

چون من و نمی خواستی و نخواهی خواست

از این مطمئنم که ناراحت نیستی

برایم کافیست

باید نمی گفتم شاید آسوده بودم

.

.

.

.

.

.

.


ــــــــــــــ

دستم بگیرید و بلندم کنید

من نای حرف زدن را دیگر ندارم

شما

شما ها


به آشنایان بگویید بر سر بسترم آیند شاید دیگر ندیدمشان

به غریبه ها بگویید به نام غریبترین مرد نمازهای نخوانده ام را بخواند

با زمستان و برف ها انیس باشند با زمین سرد که وجود را به لرزه می آورد

بگویید همه آدم باشند

بگویید دوست بدارند و فقط حرف نزنند

بخوانید دوتن و یک دل

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

احتمال داره وبلاگم تعطیل بشه

پس این پستم بخون

دستم بگیرید و بلندم کنید

من نای حرف زدن را دیگر ندارم

شما

شما ها


به آشنایان بگویید بر سر بسترم آیند شاید دیگر ندیدمشان

به غریبه ها بگویید به نام غریبترین مرد نمازهای نخوانده ام را بخواند

با زمستان و برف ها انیس باشند با زمین سرد که وجود را به لرزه می آورد

بگویید همه آدم باشند

بگویید دوست بدارند و فقط حرف نزنند

علیرضا پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

دستم بگیرید و بلندم کنید

من نای حرف زدن را دیگر ندارم

شما

شما ها


به آشنایان بگویید بر سر بسترم آیند شاید دیگر ندیدمشان

به غریبه ها بگویید به نام غریبترین مرد نمازهای نخوانده ام را بخواند

با زمستان و برف ها انیس باشند با زمین سرد که وجود را به لرزه می آورد

بگویید همه آدم باشند

بگویید دوست بدارند و فقط حرف نزنند

بخوانید دوتن و یک دل

میلاد پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ب.ظ http://chek-nevis.persianblog.ir

سلام عزیز خوبی ؟غمگین ولی بسیار قشنگ ، میشه بگی این نوشته متعلق یه کیه ؟ ایا خودتون نوشتید ؟ به عنوان یه خواننده خیلی عالی بود آفرین
راستی بلاگ منم آپ خوشحال میشم بهم سر بزنی
منتظرمااااا
و جمله که خودت برام کامنت گذاشتی که واقعا زیبا بود
خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق
یا حق

maryam جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 ق.ظ

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش به اینکه سکوت کرده ایم سکوت بس بهتر از فریاد تو خالیست
دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه میفهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...هیچ کس نمی فهمد .
دردهایم را برایت گفته ام بشنو اکنون این سکوت تلخ را.....

مرجان جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ب.ظ http://myn.blogsky.com

وااااااااااای ایندفعه خفن وحشتناک نوشته بودی ندایی :| یاد بازی داک تری دی افتادم :دی حالا منو تیکه تیکه نکنی یه وخ :(

سلام ندایم (بوس)
حالت خوبه خانومه دکتر مهندس ؟ :)

فداتت

سید محمد جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.bochi.blogfa.com

عشق معجون مقدسی است که خدا آن را از عصاره
قلب خویش برای معشوق فراهم کرده و در قلب
عاشق می ریزد قلب آن کس که ازین اکسیر نوشیده
باشد از همه چیز خالی می شود مگر عشق خالص

منتظرتم

علیرضا جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:18 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

دستم بگیرید و بلندم کنید

من نای حرف زدن را دیگر ندارم

شما

شما ها


به آشنایان بگویید بر سر بسترم آیند شاید دیگر ندیدمشان

به غریبه ها بگویید به نام غریبترین مرد نمازهای نخوانده ام را بخواند

با زمستان و برف ها انیس باشند با زمین سرد که وجود را به لرزه می آورد

بگویید همه آدم باشند

بگویید دوست بدارند و فقط حرف نزنند

فرید شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

آنقدر بی خیال از باز نگشتنت گفتی
که گمان کردم سر به سر این دل ساده می گذاری
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده توست
ولی آغاز بغض گرفته من
در کوچه های بی دار و درخت خاطره بود
هاشور اشک بر نقاشی چهره ام
و عذاب شاعر شدن در آوار هر چه واژه بی چراغ
دیروز از پی گناهی سنگین گذشته ام را مرور کردم
............... ( یغما گلرویی )

رضا شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://island1383.persianblog.ir

از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتیم آزاردهنده است.گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچ کس کسی را از دست نمی دهد زیرا هیچ کس مالک کسی نیست این تجربه واقعی آزادی است : داشتن مهمترین چیزهای عالم , بی آن که صاحب شان باشی .....
سعی کن مثل خورشید زیاد نور ندی چون همه از نورت استفاده می کنن ولی اصلا نگات نمی کنن؛ سعی کن مثل ستاره کم نور بدی تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن ......
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذردو قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند . آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمی ماند و آنجه از دست برود با گریه جبران نمیشود!! فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم...یک قلب پاک از تمام معابد جهان زیباتر است .....
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جوب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

خلود شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:41 ب.ظ

و بودن یا نبودن من نوعی بستگی دارد که من از چه زاویه ای به

وجود و یا عدم وجودم می نگرم.

شاد زی

علیرضا آذر یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ق.ظ http://a_ta_ya.persianblog.ir

سلام .. دوست تازه ام با نوع نگارشت موافقم با خلل نحوی آن نه زیاد .. لیکن بسیار بسیار با مغز ماجرا درگیرم .. لذت بردم بی تعارف .. با احترام علیرضا آذر ... زنجیر شدید در وبلاگم

پارسا یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:59 ب.ظ http://parsa-divoone.blogsky.com

باشه آپ کن به منم خبر نده.
ما بازم مخلصیم میایم دنبالت.

امیر یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ب.ظ http://www.loloknat.blogfa.com

سلام ندای عزیز

یادت هست

سراغ بهار را از من گرفتی ؟

و گفتم یک چند صباحی است که از آن بی خبرم ؟

راستش بی مقدمه نشانی از بهار یافتم
.
.
.
ایستاده بودم که بسوزم
می دانستم کسی مرا نمی شناسد
هیمه اش هم فراهم بود
اما ...
بودن یا نبودن من مسئله دنیا بود
همین دنیا با همه چیزهای مضحکش جلوی آتش را گرفت
باور می کنی ندا ؟
من بخاطر همین دنیا زنده ام
مثل تو
مثل همه
می دانی فکر می کنم حالا بی حسابیم
تا دوباره

[ بدون نام ] دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 ق.ظ

به رسم دیرین-به رسم دین دوستی - به رسم عشق به خوندن و به رسم ....؛ نه رسوم متداول امروزی می گویم سلام.
و خسته نباشین تا یه سلام بعدی

مانی دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ http://marsy.blogfa.com

ساغر دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام خوبی
نیستی کجایی؟؟؟؟؟
ندا من آپم منتظرم راستی با هزار مصیبت تونستم یه قالب برا وب پیدا کنم ببینش و نظرتو بگو.فقط اینبار تو رو خدا ایرادهاشو نبینی هاااااا (چشمک)(نیشخند)
فدات بشم
دوستت دارمممممممممممممم
منتظرم
در پناه حق

ساغر دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:23 ب.ظ

الهی من دورت بگردم ترسیدی آخه چرااااااااااااااا
واقعا هم ترس داره
مواظب خودت باش مرسی سر زدی

لیلا دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ http://lilikocholoo.blogfa.com

مهریه‌ی تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه‌ی آبشار را!

«ده شرط ضمن...» ده؟!...نه! بگویید صد!...هزار!
با بوسه مهر می‌کنم آن صد هزار را!

با کلی تاخیر خوشحالم که اومدم اینجا

علیرضا رحمان طلب دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ http://rahmantalab.persianblog.ir/


سلام خانوم. خوبین؟ از زلزله که نترسیدید؟

محمد سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.khandeye-gham.blogfa.com

سلام نمیدونم چی بگم بیخیلا موفق باشی بای

اوای عشق سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ق.ظ http://emperator-s.blogfa.com

بی تو بودن را فدای با توبودن کردم
عشق خویش را نثار عشق خویشتن کردم
فکر نمی کردم روزی طلسم عشقمان بشکند
جام لبریز از محبتان تهی گردد
زمانی رسد که با دستهای خالی از هر چیز
با دیدگانی اشک آلود از عشق
اشکهایمان را نثار چشمان بی گناه خویش کنیم
و جام عشق را با وحدت دستهای یکدیگر

بی اندازیم و بشکنیم و نابود کنیم. .
سلام:
قرار بوده دیگه ننویسم .اما همین تر هم هست .عشق فانتزی ازم خواست که تو حین رفتنش من
بنویسم . من پست به نام من به کام تو رو نوشتم امیدوارم مثل همیشه بخونیش و نظر تون بگی
شاید این آخرین نظر شما واسه من باشه
راستی نظر درباره شهر اول کامنت چیه

علیرضا سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.taropud.blogfa.com

آرزوی ما تویی تو

قبله ی دلها تویی تو

جان بی تو آرامی ندارد

آرام جان ما تویی تو

عاشقم ای مه به رویت

سرخوشم ای گل به بویت

مجنونتر از مجنون منم من

زیباتر از لیلا تویی تو

ــــــ

من نمی تونم این همه هم اشتباه کنم این و خودت هم باید خوب بدونی

مگه نه ؟

ــــــــ

خوش باش و ...

تو هم نفسهایت را قدری جانانه بکش

پرستوی مهاجر چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.parastto-mohajer.blogfa.com

دیشب شب رؤیای تو بود و تو نبودی
با من یله یلدای تو بود و تو نبود
...
....
آپدیت کردم سر بزنید خوشحال می‌شم

مرجان چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ

سلام ندایم (بوس)

شدیدا آی دی یا ایمیلت رو میخوام
منتظرتم

راستی وبلاگم رو حذف کردم

رضا افشاری چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ب.ظ

اشتباه فاحش ادم منم
سیب و حوا را چرا در بوق و کرنا می کنید
شیر از پستان شیطان خورده ام
پس چرا کفر مرا اینگونه حاشا می کنید !!!

جعفر واعظی « آزاد» چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ب.ظ

شاهد سوختنم هستی .
چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛
پس بی حسابیم خلاص .

سلام خواهر خوبم!
کار زیبایتان را خواندم و استفاده کردم .
واقعا نثر زیبایی دراین .
یا علی

سیگما پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://wheremybest.blogfa.com

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنـــــــگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
خسته نباشی ولی خوشحال و خندون چرا{گل}

فرزاد پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:01 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام ندای عزیزم
چرا از تو آرشیو پست گذاشتی؟
این مال اون موقع هاست....
یادمه !
من آپم...
یه سر بزن.

فرزاد پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:04 ب.ظ http://petti.blogsky.com

آها
حالا عنوانتو دیدم...
خواستی از گذشته ها یادی کنی...

TaNzAd پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:32 ب.ظ http://www.tanzad.info/

هی دختر...!
این لرزش زمین ما را سخت متزلزل کرد برای جویا شدن حالت...!
و خوشبختانه از طریق یکی (!) خبر رسید که سالمی...
خیلی خوب است...
سلامت باشی...!

علیرضا پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

چون ساده شد ز نقش همه نقشها در اوست

آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست

ــــــ

گاهی بر کف دستانت بنگر

گاهی به بلندای اعمالت

گاهی به من و گاهی به خودت



فقط امیدوارم همیشه حرفی که میزنم و میگم بفهمی


آیا می فهمی یا جواب می دهی ؟

آیا دلت جواب می دهد یا دستانت می نویسد ؟

که اگر باقی به نوشتن باشی دلت را خواهند دزدید

و من ...

لی لی پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.lilikocholoo.blogfa.com

سلام خانوم گل
ممنونم که این همه به من لطف داری عزیزم ..
خوشحال می شم کهخ شعر رو واسه هر کسی که دوست داری بنویسی...
از اینکه بهم سردی با یه دنیا لطفی که داری ممنونم
شاد باشی

رضا مشتاق پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://ibu.blogsky.com

همه نوشته رو خلاصه میکنم در خط اول
مثل یک عصاره ناب و بی غش...
سلام به رسم قدیم و نه رسم جدید!

قلمت همیشه منادی و ندا دهنده
...تابعد

یه رهگذر جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ

در کلاس درس روزگار،
درس های گونه گونه هست:
درس دست یافتن به آب و نان !
درس زیستن کناراین و آن .
درس مهر،
درس قهر ،
درس آشنا شدن .
درس با سرشک غم زهم جدا شدن!
در کنار این معلمان ودرس ها،
درکنار نمره های صفر ونمره های بیست!
یک معلم بزرگ نیز هست
در تمام لحظه ها ، تمام عمر !
در کلاس هست و در کلاس نیست !
نام اوست مرگ !
و آنچه راکه درس می دهد ،
زندگی است .
ــــــ
فریدون مشیری

فرزاد جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام ندای عزیزم
مرسی که اومدی
شب تو هم بخیر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد