حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

......

 

باران نفرت با تمام عظمتش  بی وقفه  میبارد؛؛و بذر وحشت در خاک ریشه میکند
در زمین جز سنگ حاصلی نیست؛  بذر ی جز  سنگریزه در بطن این خاک پاشیده نشده
پا بر آسمان میگذارم ؛ فریب زمان را نمیخورم؛ دیگر میدانم چه زود دیر میشود 
و انسان را این اشرف مخلوقات عالم را ؛ با اسطوره هایش رها میکنم .
 میدانی چرا؟
تا بتواند  از خشونت؛؛ دست مایه ای برای تجاوز تدارک کند؛؛
 و به یقین میتواند ؛ مطمئنم
چراغ ها  را باید خاموش کرد ....
شاید خورشید برای روشنایی کفایت کند ؛ البته اگر این ابرهای دهشت زا کنار روند
بر پایم از عادت ؛ زنجیری نهاده اند؛ به ضخامت تاریخ ؛؛
 ومن پاره میکنم این زنجیر نفرین شده را
 دیگر اینجا کاری ندارم . میروم تا خانه ای نو بنا کنم .
 اشتباه نکن فرار نمیکنم
فقط دور میشوم از این همه نکبت ........ .....
خانه ی من طبیعتی بکر است و دیدنی .
 از این آدمک ها بیزارم .  میانشان بودن بیهوده است
فقط تصور کن...
 "پگاه با آوا ی پرندگان  بیدار میشوم. با طلوع افتاب سجده شکر بجا می آورم
می شنوم : یک سمفونی بکر و ماندنی ؛ چون آدمیزاد دخالتی در ساختار  آن ندارد
گوش هایم "زمزمه ی جویبار و نجوای رود و آواز پرندگان مهاجر" را نمی شنود.
آخرزیاد شنیده ام ؛اما تمامش  ساختگیست  
با موجوداتی انس میگیرم ....
که از عشق سخن نمی گویند چون  سرا پا عشقند
  میا ن این مخلوقات  جایی برای ...
کینه ؛نفرت ؛ ریا ؛ خیانت  نیست
در این عصر طاعون زده بهترین  جا برای زندگی  همینجاست . شک نکن
پس خواستی همراه شو و همراهیم کن ؛ میتوانی ؟؟؟  همین

 

 

 

 

یادی از گذشته ....

 

دیگر چگونه طفلک وجودم  به رقص بر خواهد خواست
و گیسوان طلایی  را در آب های جاری رها
زمانی که نه فریاد رسی است نه همراهی
 نه عشق و نه دلخوشی .تمام آرزو ها چال شد در کویری دور و خشک
 و حال به یاد آرزوهایم  سکوتی کنم رساتر از فریاد
آهای.... با شمایم ؛ مترسگ های بی روح و سرد در کالبد آدمی
به کدامین جرم حکم صبرم دادید؟ به جز عاشقی جرمم چیست؟!!؟
آه... یادم رفت چه جرمی سنگین تر از این
پس چرا حکم مرگم را صادر نمی کنید
شما که نه دل دارید نه احساس چالم کنید در گورستان آرزوها؛ همان کویر سرد
من آماده ام  و به این کودک شیطان و بازی گوش درونم می آموزم
 هرگز فریب آب روان و باد وزان را نخورد.آخر تمامش سراب است
پس طفلکم را در حصار سینه ام دفن خواهم کرد  و سمفونی  مرگ را در گوشش زمزمه
 آرام بخواب طفلکم آرام ؛"دنیا دیدنی نیست "بگذار و بگذر
 ولی ای کاش  همیشه تاوان قماردر زندگی فقط  چند لحظه اندیشه بود
 ایییییییی کاش

 
و ختم کلام اینکه:
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد؟
روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است
و راست راست توی خیابان راه می رود
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و گدایی می کند
و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای  زرد می فروشد
و رزد نشان نفرت است  و من " خسته  از تکرار" .همین

 

زندگی

 

امروز سرگشتگی هایم را فروختم
شاید به بهای یک لبخند
لبخندی که شاید هیچ وقت چشمهایم را ننوازد
امروز کوله بار سنگین این سفر را حراج کردم
قیمتش را می خواهی؟؟؟ارزان است
ارزانتر از ناچیز ترین جنس بساط یک دستفروش
به قیمت ذره ذره ی وجود من
من را می شناسی؟
میدانی که میدانم...
می دانم ، من  خودم را از خودم دریغ کردم ... 
امّا سوگوار این لحظات نیستم
تنها سوگوار تمام خاطراتی هستم،
که برگ برگشان را در ناباوری اندوهبارم می بایست به دست باد بسپارم...
چرا که حالا خوب می دانم هیچ کدامشان نه خاطره
که تنها توهمی درخشان از آنچه هستند که ممکن است خاطره بناممشان
من دیگر به دنبال توهم یا حتی رویاهایم هم  نیستم
میخواهم با نو شدن سال زندگی کنم . آن هم بدون خواب و خیال. همین

 

 

 

 

پیشوار عید ؛شاید زود ولی... باید

 

 

آری زمستان ،بهاری شدن را باور کرد،
چرا که نقشبند قضا ، در درون شکوفه ی جانش خزیده
.طبیعت شرح  حال سوختن شمع است و چرخیدن پروانه گرد آن که چه عاشقانه میسوزد
زمستان شتابان ، راه معرفت را به عاشقان به ودیعه نهاد
.تا پرگار ایام نقطه ای برای بهانه ها بیابد و دائم بچرخد دایره وار
و این چرخش چه پر رمز و راز است و چه حکایت ها به دنبال.
و من حکایت نویسی گمگشته و حیران در این وادی
نمیدانم چه بگویم ؛چه بنویسم ؛ تا قطره ای باشد در مقابل دریا.
 فقط دست به دامان کسی میشوم که این گردونه دوار را چرخاند و چرخیدیم
 دیدیم و دیدی ولی افسوس که" ندیدم و ندیدی "آنچه باید  میدیدیم
تحویل امسال عهدی میبندم با  خودم تا اگر عمری باشد و توفیقی ببینم آنچه را که باید
برای همگی از درگاه حق توفیقی خواستارم روح افزا و ماندنی
باشد فراموشتان هم نشوم . همین

 

 

سالتان باد به صد سال فرحبخش قرین