میگه بعضی آدمها باید تجربه کنن،
بعضی آدمها به وسوسه ی سیب بی توجه نیستن وترجیح میدن نزول کنن به زمین و از سجده ی اهل بهشت لذت نبرن.
میگه بعضی آدمها دست خودشون نیست ، نمیتونن تو بهشت باشن، بهشت آزارشون میده ،
این بهشت می تونه هر شرایطی باشه ، هر موقعیتی که به زعم بقیه مطلوبه و به زعم بعضی ها، خفقان آور .
میگه از شکایت های آدم زیاد خوندیم ، از همون اول تا همین امروز؛اما ازحوا نخوندیم ، بس که تقصیر کار بود.!!!!
میگه دلم میخواست میفهمیدم حوا به عنوان نماد تمرد و وسوسه؛ چقدربه کاری که کرد ایمان داشت؟
چقدر تصمیمش ارادی و عقلایی بود؟
هیچوقت پشیمون شد اینقدر که تو خلوت خودش ، عین زن های واقعی ضجه بزنه؟( مگه فقط باید زن ها زجه بزنن؟؟)
یا اینکه همیشه اسطوره وار، عین قهرمان تراژدی؛ پای انتخابش چه تو کلٌ تاریخ و چه تو تاریخچه ی خصوصی....
تک تک آدمها، سنگسارشده اما خیره سر،ایستاد؟؟؟؟( این کلمه خیره سر هم زیادی جالبه!!)
میگه: ببین ، حوا رو بگیر نماد نفس ، آدم رو بگیر نماد....؟؟؟
دقت کنین فقط این وسط حواست که محکومه؛ آدم کاملا تبرئه میشه و میشه نمادی از یک انسان کامل !!!!.
خوب تا اینجاش یه متن بود و خوندین . از این به بعدش نظر مادرمه ؛جالب بود براتون مینویسم
بهش میگه: مگه حوا آدم رو مجبور کرد به این وسوسه ؟
بهش میگه: راستی، وقتی حوا وارد شد؛ آدم داشت چیکار میکرد؟ دنبال پروانه ها بود؟ یا دنبال تزکیه نفس؟
بهش میگه: چرا آدمها معمولا" از تصمیم مشترکی که عواقب سخت داره اعلام پشیمونی میکنن؟؟
بهش میگه :اصلا مگه حوا؛ اینقدر عُقلایی تصمیم گرفت؛ که تبدیلش میکنی به قهرمان تراژدی؟
میگه :این چه بازی تلخیه که یه خاکی؛ همین آدمیزاد رو میگم ؛ شهروند بهشتی میشه ؟ یه خاکی که حیاتش وابسته به...؟؟؟!
منم میگم .....
نمیدونم چرا ولی اون درخت جذاب سبز و تک میوه ی سرخ ؛و یک نقطه ی طلایی ؛جلوی چشمام مجسم میشه
فقط اونو میبینم و ته ته ته دلم به این آدمک های سفسته گو میخندم ولی نه؛ حالم ازشون بهم میخوره
.اینقدرکه حتی حرکت این انگشتها م رو ؛ روی کیبورد ؛برام بیگانه میشن ، ونمیدونم کیه که داره می نویسه.
کی یاد میگیریم گناه خودمونو پای یکی دیگه ننویسیم کییییییییییی؟؟؟؟
یاد یه دو بیتی از خیام افتادم که گفته........
شیخی؛ به زنی فاحشه گفتا؛؛ پستی! هر دم به هوای دگری؛ دل بستی!
گفتا؛؛ شیخا ٬هر آن چه گویی هستم! آیا تو؛ هرآن چه می نمایی هستی؟؟؟
سلام ندای عزیز . من از طریق وب آقا احسان شمارو پیدا کردم . عالی می نویسی . به من سر بزن. من دوست کاکتوسم.
خدایا
خداوندا! در این برهوت عاطفه، هر که را تتمه دلی برای مهر ورزیدن هست گرامی بدار و سرش را به سنگ جفا آشنا مکن.
خدایا! کاری کن که دل قرار گیرد.
خدایا! عاشقان را بساز و خستگان را بنواز و دیگران را از چشم دوستدارانت بینداز.
دلهای سنگ آسا را بشکن تا مگر در شکستگیها نشانی از تو بیابند.
خدایا! توفیق ده تا جز به مقام تو نیندیشم و جز به جاه تو دل نبندم و جز منصب رضای تو را آرزو نکنیم.
خداوندا! به ما آنچنان فراستی عطا کن که عشق را از هوس باز شناسیم و نور رحمان را از تار شیطان تمیز دهیم
و میان حقیقت و باطل حقیقت اندود، فرق بگذاریم
سلام.بازم عالی بود مثل قدیما
اما ....(خودت بهتر می دونی)
به هر حال برات آرزوی موفقیت دارم
خوشباشی تا بد
سلام ندا جان
احوال شما؟
این دفعه هم خیلی قشنگ بود هم خیلی آموزنده
موفق باشی
همیشه عادت داریم دیگران را با گناه خود رسوا کنیم...
و این دیگه برای ما تبدیل به یک عائت شده...
آدم و حوا های زیادی هستن الآن هم با اون ها سر و کار داریم و میبینیم که چه می کنن...
اما قبل از اون باید کمی در خود بنگریم...
شاید که آدم بعدی خود ما باشیم و حوا...
کاش که کمی با همین چهره در نقش خودمون بازی کنیم...
نه با چهره ی خود و نقش دیگری...
...
آنچه را که هست، ببینید...
سلام
باد و طوفان هر چی باشن نمیتونن کوه رو از جاش تکون بدن خوشحالم که مثل یه کو ه استوار ماندی و این واژه ها نتونستن
تو رو از راهی که میپیمایی باز بدارندت
اما گناه حوا چی بود
گناه حوا
حوا برای این مجازات شد که با عقل خودش تصمیم نگرفت و وسوسه ی حرف اینو اون شد و این تو این زمون هم گناه بزرگی هست کسایی که به حرف اینو اون عمل میکنن و مثل پر کاهی با وزش هر بادی به این طرف و آنطرف میرقصند
زنـدگی چـون گل سرخ اسـت
پرخـار، پربـرگ، پراز عطـرلطـیف
یـادمـان بـاشد اگـر گـل چیـیدیم
خار و عطر و گلبرگ هرسه همسایه دیوار به دیوارند
کلا این برای مردم عادی شده که گناه خود را بندازند گردن دیگری
آپ خیلی زیبایی بود ندا جون
خوشحال میشم به وب هم اسمیتم سر بزنی
سلام ندا حان
سلام خیلی آتیشت تند و سوزنده و بر حق .
می دونم اگه اینا نباشن که دنیا معنی نداره که آخرت وجود نداره .
که انسان ، انسان نیست .
سلام ندای عزیز من
حالت چطوره خوبی ممنون که خبرم کردی باز هم مثل همیشه بهترین هستی موفق باشی
دوستت دارم
علی
نمی شه روز من برای تو شب باشه . دل ها همه یکی هستند ولی نوع نگاهشون فرق داره . یادت نره صاحب همه ی این روح ها یکی است . اما نگاه ها فرق می کنه . من اگر نمی فهمیدمت الان اینجا نبودم . من دوران تو را داشتم . اما خیلی وقت قبل .
تا یک حادثه از من ربودش و دیگر جمله هام احساس شبیه تو نداره .
می فهمم ولی حالا تو در دریایی و من در خشکی چشم به رقص امواج دل تو نشسته ام .
سلام خانومی من شیدا هستم تو منو نمیشناسی اما یاسی منو میشناسه ازش بپرس اگه اجازه داد ادرس بلوگشو به منم بده
ندا جان در طول تارخ همیشه بشر در پی پیدا کردن متهم بوده
تا تمام گناهان بزرگ و کوچیک خودشو پشت اونا پنهان کنه..
حوا بهانه است..!
یک مرد می تونه تمام دنیا رو در ذهن خودش جای بده و با تمام اوسطوره ها
بجنگه اگه خودش بخواد...
ولی گناه خوش مزه تره از اونیکه بشه در مقابلش ایستادگی کرد..
حوا یک بهانه است..
فقط بهانه..!
سلام خیلی خوشحال میشم که به وبلاگ من سر بزنی .
امیدوارم که دوستی منو رد نکنی.
راستی اگه قابل میدونی منو هم لینک کن.
مرسی از زحماتت.
تو را به هر که سپردم شکست و پس دادم
تویی شکسته ومن هم غمین ونالانم
نشسته ام لب ایوان و باز مینگرم
به عمر زرد و غم انگیز رفته بر بادم
هزار سال سیاه است شب نشین ماندم
و نور روشن خورشید رقته از یادم
غروب بود و ابر بود و یک لحظه
به یاد چشم تو افتاده گریه افتادم
و تا که پنجره ها بسته شد در این غربت
نمانده شعر سرودن نمانده فریادم
الهی
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری است
و در کنار تو بوی بهار می آید.....
فریاد را در سکوت و سکوت را در فریاد کلمات جستجو کنیم
آبی دریا و بیکران آسمان را به نظاره بنشینیم
در خود اندیشه کنیم، خود را پیدا کنیم و پای در سرزمین دل خویش بگذاریم
از حصارهای شهر دل خویش بالا برویم و شهر را از نزدیک تماشا کنیم
زیباست شهر دل، آنقدر زیباست که میخواهی همیشه در آن سیر کنی
از سیر و سیاحت در سرزمین دل خویش سفرنامه ای بنویسیم و به سایر بلاد دلها بفرستیم
از غور و تعمق در سرزمین خودی، خدای خویش را خواهیم شناخت
نگهبان دل خویش باشیم و دروازه های سرزمین دل خویش را به روی دیوان و ددان ببندیم مگذاریم آنها در سرزمین دل ما خانه کنند
بیا پای پیاده با کوله باری از احساس و اندیشه به دنبال خود بگردیم و خود را که یافتیم راه خدا شناسی بر ما باز خواهد شد
آ نگاه دست دلمان را بگیریم و گام به سوی خدای خود بزنیم
سلام دوست من
میلاد با سعادت هشتمین اختر تابناک ولایت امام رضا (ع) را خدمت شما دوست عزیز تبریک میگم و امیدوارم که در سایه رحمت بی کران حضرت حق همیشه شاد باشید و امیدوار
ـــــــــــــــــــــــــــامضاء : تنــهاتـرین تنــهایـان
خیلی خوشحالم که با اومدن به کلبه تنهایی من حس نوشتن به شما القا شد و چقدر زیبا و پر از احساس نوشته هایتان را در ورق خاطرات زندگی ام نوشتید چرا که دیگر بعد از خواندنش اشک هایم هم مرا آرام نکرد ... فقط میتوانم بگویم دوست عزیزم : بنویس چرا که دل پاک و بی وسعتت دل کوچک تنهای مرا میلرزاند
بدرود.
دلم می خواد که بی صدا گریه کنم
ترانمو به قلب تو هدیه کنم
باغ دلم بدون گل نداره
تو لحظه ها اسم تو رو کم می یاره
دل تو ، رنگ خزون
می دونم ، نا مهربونه
دل من ، مثل یه ماهی شعر دریا رو می خونه
بیا برگرد ، تا بخونه ، با گلا تنها نباشن
جای من ، تو باغچه قدر خوشبختی بپاشه
به خدا دنیا دو روزه میدونی ، یه روزی دلت میسوزه میدونی
دل من منتظره اومدنت تا بیای دوباره پیشم بمونی
به خدا دنیا دو روزه میدونی ، یه روزی دلت میسوزه میدونی
دل من منتظره اومدنت تا بیای دوباره پیشم
سلامممممم نداجون
خیلی خوشحال شدم واقعا ازصمیم فلبم بهت تبریک میگم
ازاینکه دویاره نوشتن رو شروع کردی ومارو تنها نزاشتی ممنونم
ولادت باسعادت طبیب دردمندان ( ضامن آهو ) غریب الغربا رابه شما وخانواده محترمتان تبریک میگم
منتظرتم فعلا خدا حافظ
سکوت را دوست دارم بخاطر ابهت بی پایانش... فریاد را میپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش.. فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار... پائیز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج عدم اعتنایش به بهار..... آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش.. که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور میگیرد زندگی:ایده ال من است ومن آن را تقدیس میکنم به خاطر اینکه روزی هزار بار نابودش می کنند اما هرگز
نمی میرد
حرف اول : واسه این بچه دست بزنید
حرف دوم : هیچ کس از تنهای شخص خبر ندارد گرچه زنان به بیهوده ضجه زدن عادت دارند
حرف سوم : فقط هر شخص وقتی به آینه نگاهی می انداخت به حز چهره ظاهر به عمق می رفت و علت می دانست هیچ وقت در مورد شخص دیگر قضاوت نمی کرد
و
حرفهای دیگر بخود مربوط است و هیچ
سلام ندا جون
زدی تو هدف
درست نقطه ی ضعف انسانهای ضعیف النفسه
وقتی می ترسن
تقصیر رو می ندازن گردن یکی دیگه
راستی چه مامان با حالی
درست مثل مامان من
با حال نظر می ده
مامان ها نازن ها
با چشمانی همیشه بارانی
باران
سلام دوست من
(حیات غفلت رنگین یک دقیقه حواست....)
بسیار خوشحالم که دوباره قلم به دست گرفتی و مینویسی
خدانگهدار..........
یش از اینها نفسم ســرد نبود
سایه ام این همه نامـــرد نبود.
دل من حادثه را می فهمیــــد
غافل از آنچه که می کرد نبود،
لااقـــل رخوت خود را می دید
روی این مساله خونسرد تبود،
یا که در بیشهء این جنگل گرگ
مثل یک بــــــرهء ولگرد نبود…
رنگ اگــــــــر بود فقط آبی بود
صفــــحهء ذهن زمین زرد نبود.
دردسر داشت غم عشق، ولی
سهم من این همه سردرد نبود
سلام
خوبین؟
منم با یه شعر جدید به روزم
خوشحال می شم سری به من بزنید
موفق باشین
یا حق
سلام دوست عزیز
دنیا پر شده از عالمان بی عمل
که خود را عالمان ربانی هدایت یافته می دانند !!!
این جمله را باید با نمایی بزرگ به آنان عرضه کرد
(( آیا تو ، هر آنچه می نمایی هستی ؟؟؟ ))
آفتاب را به تو نمی دهم
تا خرده خرده بشکافی اش
و از آن هزار ستاره بسازی روزگاری یک تبسم یک نگاه بهتر از گرمای صدآغوش بود این زمان بر هر که دل بستم ولیک آتش آغوش او خاموش بود
عشق حیات عاشق را تشکیل میدهد والا معشوق تنها بهانه است
صبحها تاریک ست، شبها زیباست.
لذتها همه رنج، رنج ها زیباست.
در دل تنهایی، غم نیست، شادمانیست.
نورها همه ظلمت. آبها ناپاک،
گریه آب را می شوید شاید، گریه آن ماهی.
این برف است که می جوشد، گرمایش رنج آور، رنجها همه زیبا.
این درد است که می ماند، ناله از دردی لذت بخش.
گریه های بی مانند، این است که می ماند. خنده های مضحک، بی جایند.
این تنهاییست، که نورانی، شبها را روشن، رنجها را زیبا، بغضها را رها.
و این تنهایی ست که می ماند
دوستت داشتم ولی هرگز نگفتم
نگفتــم تـا ز چشــــم تـو نیفتـم
وقتی گریه می کنم تورادرمیان اشکهایم می بینم
ولی اشکهایم راپاک می کنم تا کسی تو را نبیند.
بیائید آنچه دوست داریم بدست آوریم، وگرنه مجبور میشویم آنچه بدست می آوریم
دوست داشته باشیم ...
زندگی تفسیر این دو حرف است : یا مرگ آرزوها یا آرزوی مرگ ...
اشکی دگرندارم خندیدنم به زوراست
نفرین به هرچه قسمت, چشم دلم چه کوراست
بر دل گفته بودم,دل به کسی نبندد
گوشی که بشنود کو, ای دل
سلام مرموز شدی .به من یه سری بزن صفحه ی وبلاگ تو سیو کردم می خوام روش فکر کنم .پست جدید منو بخون ونظر تو برام مهمه
سلام ابجی جون
خوبی عزیزم
ممنون که این همه هوای ما رو داری
فراموشمون نکنی
اپ زیبایی بود
ولی زندگی همش باید دنبال تجربه نباشی
جون بعضی وقتی ممکنه تجربه اخرت باشه
همیشه از این کارا بکن
اپ کردی خبرم کن
منتظرتم
هیچکس تنهاییم را حس نکرد
لحظه ویرانیم را حس نکرد
در تمام لحظه هایم هیچکس
وسعت حیرانیم را حس نکرد
آن که سامان غزلهایم از اوست
بی سر و سامانیم را حس نکرد
سلام
در این خصوص ؛ حافظ ؛ یک بیت زیبایی دارند :
پدرم روضه رضوان به دو کندم بفروخت
.........
پس ما هم تنگ چشمیم اگر به جویی اون را نفروشیم !
از این که بگذریم . خودم در یکی از شعرم به این موضوع از منظری دیگر پرداختم که مجال طرحش نیست . ولی به نظرم میشه به موضوع آدم و حوا از منظر ؛ عشق ؛ نگریست و اینکه بخواهیم گناه یا به عبارتی ؛ ترک اولی ؛ را گردن آدم بیاندازیم یا حوا . این شیوه چندان مطلوب نیست .
هر دو این راه را انتخاب کردن و ما به این انتخاب می بالیم و افتخار می کنیم
سپاس
( رهگذر )
شعر آخری خیلی قشنگ بود
سلام
ندا جان
آری شاید
اما..اما آدم به اندازه حوا و حوا به اندازه ی آدم تصمیم گرفتند
تو پست آخرم یه دکلمه با نام شکلات اضافه کردم..که از استاد عزیزم ش. هستش
حتما بیا و دانلود کن(واقعاً زیباست)
امیدوارم خوشت بیاد --راستی ممکنه کمی لود شدن صفحه ی وبم کمی طول بکشه..کمی صبر داشته باش
متشکرم
سلام
ندا جان
تو پست آخر دکلمه شکلات رو درج کردم یا صدای استادم ش.
که امیدوارم لذت ببری
البته ممکنه کمی لود صفحه وب کمی طول بکشه..کمی صبر کنی البته خیلی کم
امیدوارم لذت ببری
متشکرم
سلاممممممممممم ندا جونم
موفق باشی
گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
تامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها
سلامممممممممممممممم نـــــــ عزیزــــــــــــــدای
اگه ندیدین حلالم کنین دوسه روز نیستم شاید برای همیشه به این دنیای لعنتی برنگردم اگرم که اومدم بهتون خبر میدم
حلالم کنین
امیدوارم درتمام مراحل زندگیت موفق وسربلند باشی
وقتی چشمات دیگه اشکی برای ریختن نداشته باشی
وقتی دیگه قدرت فریاد زدن هم نداشته باشی
وقتی دیگه هر چی دل تنگت خواسته باشه گفته باشی
وقتی دیگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته باشن
وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه
وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ کنی
وقتی حس میکنی که دیگه هیچ کس تو رو درک نمی کنه
وقتی احساس کنی تنها ترین تنهای دنیا هستی
وقتی باد شمع نمیه سوخته اتاقتو خاموش کنه
اونوقته که چشماتو میبندی
و با تمام وجود از خدا می خوای که صدات کنه...
سلام خوشحالم که دوباره می نویسی.راستی دیگه راجع به نوشته هام نظر نمی دی
سلام ندا جان
متشکرم که به وب خودت آمدی
امیدوارم لذت برده باشی..یه عکس جددی هم اضافه کردم
به هر حال متشکرم
نویسنده: عایشه
یکشنبه 12 آذر1385 ساعت: 12:36
چه افتخاری بزرگتر از این که "آذری خر تموم کنه زبان شیرین فارسی را بیش از این آلوده نکنه"،خر نباید صحبت کند باید عر عر کند ! مگه نه؟ چشم قوربان ! عرعر قره باخ ، عرعر چنگیز خان ، عرعر آتا تورک ، عرعر مشهد، عرعر تهران ، عر عر کردستان، عرعر ارمنستان ، عرعر عثمانی ، عرعر ترکمنستان ، عرعر موصل، عرعر کرکوک ، عرعر قشقائی ، عرعر افشار ، عرعرعرعرعرعرعر جفتک جفتک جفتک جفتک جفتک
شهرنو یادش بخیر ! رونق بازار شهرنو همزمان با هجوم حمالهای آذری به تهران بود که در بازار بخدمت مشغول بودند و دختر و خانمهای جوانشان از بیطاقتی در شهر نو کارمیکردند ،هروقت هوس (کس) گرد و سفید آذری میکردیم فراوان پیدامیشد ، لازم بیادآوری میدانم که %78 جنس لطیف شهرنو را آذریهای اصیل(تبریزـاردبیل)ی تشکیل میدادند .
نیت شوم آذریها از فروش مجانی خلیج فارس به عربها جای شگفتی نیست ، آباء و اجدادتان نیز در دوره نکبتبار پادشاهان صفوی نصف ایران شمالی را به روسها فروختند.
قدمت 7000 ساله لهجه آذری نیز یکی از عرعر های روزمره مثل عرعر ارضی وعرعر 15و20و30و35و40 ملیون ترک(؟) در سرزمین آریا !؟
گویا ترکهای مغول با سرخپوستها آمریکا نزدیکی نژادی دارند ، احتمال درستی یا نادرستی آنرا نمیدانم ولی آنچه مستند و تاریخی است آذریها قومی تحمیل شده به ایران زمین هستند .
چه جالب
بازم بگوو میشنویم
سلام دوست من
به روز هستم
خدانگهدار
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل
که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باورن کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
سلام
مطلب آخریتو خوندم.جالب بود.ولی وقتی دیدم تو پست قبلی خداحافظی کردی یه جوری شدم.نمی دونم چرا یه سالیه مد شده همه خداحافظی می کنن تو وبلاگ؟و البته دقیقا یه سالیم هس که یه عده پیدا شدن که حالشون به هم می خوره از اینایی که خداحافظی می کنن.
اما من می گم این مساله ی جامعه-روانشناسیه.در ادامه ی پیدایش سندرم حاد توهم وبلاگ نویسی به وجود اومده.وقتی وابستگی یه فرد به رسانه ی شخصیش بالا می ره و فکر می کنه این رسانه برای دنیای بیرون خیلی مهمه وقتی به هر دلیلی توی دنیای خودش کم میاره اونو به اینجا انتقال می ده.احساس اینکه با این نوشتن ها نمی تونه چیزی رو تغییر بده ولی باز میاد می نویسه(خداحافظی می کنه) چون وابسته شده.
اصولا این یه قانونه! هر چیزی که اعتیاد میاره کمش خیلی خوبه!اگه این وابستگی کمتر بشه و علاقه به «وبلاگ داری» و «نوشتن» منطقی تر بشه خیلی بهتره.اون وقت «وبلاگ» فضاییه برای رشد آدم ها.
در مورد پست آخریتون اول یه حکیت +۱۸ می نویسم.(نمی دونم چرا این جور حکایت بهتر مطلبو انتقال می ده!)
می گن یه روز یه حاجی بازاری کارش به دادگاه می کشه.میره از حاجی حجره بغلی می پرسه چیکار کنم؟ بهش می گه برو یه کت و شلوار کهنه و رنگ رو رفته بپوش که دلش به حالت بسوزه!
می ره با یکی دیگه از بازاریا مشورت می کنه بهش می گه یه دس لباس تر و تمیز بپوش که طرف حساب کار بیاد دسش!
خلاصه حاجی گیج می شه.داشته تو عالم هپروت می رفته.یهو یه پیرمردیو می بینه که کنار دیوار نشسه.قضیه رو براش تعریف می کنه.پیرمده میگه قضیه ی تو مثل اون عروسس که قبل شب زفاف مادرش بش می گه یه پیرهن بلند و پوشیده بپوش زن عموش بش می گه یه دامن کوتاه و تنگ بپوش...یهو حاجی شاکی می شه می گه مرد حسابی شب زفاف اون چه ربطی به دادگاه من داره؟ می گه ربطش اینه که تو جفتش فرقی نداره چی بپوشی.بالاخره ...نت میذارن!(۱)
اینجام قضیه همینطوره.فرقی نداره حوا گناهکار باشه یا آدم بالاخره... .
فقط یه مساله هست.که حوا به عنوان نماد زن گناهکار شناخته می شه!در راستای همین باور های دیگه ای هم هست.مثلا اینکه همه ی جنگای دنیا به خاطر زن ها به وجود اومده و اینکه عقل زن ناقصه و... . متاسفانه از این چیزا زیاده و خوشبختانه این باور کم کم دارن به گورستان های تاریخ می پیوندن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پا نوشت:
(۱) دقت کردی که توی همین مثال هم باز «زن» همردیف محکوم و منفعل ماجرا بود!!!
سلام ندا خوبی
راستشو بخوای خودت میدونی که من مثل شما نمیتونم نظر های توپ بدم و به به و چه چه بزنم
فقط میتونم با زبون ساده خودم بگم عالی بود
همیشه خوش باشی
من در پایان زندگی رنگها پیکره سازم
سازنده ی پیکره هایی که آرمیده اند بر بستر ابدی آرامشی از هیچ
سازنده ی پیکره هایی که در تنهایی مطلق کوچه ها و جاده ها تندیسی شده اند
من در بدرود جاوید خوابها یک پیکره سازم
و پیکره های من آرام ، استوار
در هوشیاری تلخی که عاری ست از عشق
برای همیشه