نمیدانم چرا باید چنین ساز مخالف سر کنم یکسر
نمیدانم چرا گردونه را وارونه میبینم
در این بهر خروشان ... دگر راه نجاتی نیست
نمیدانم چرا این چشمه را خشکیده میبینم
همه دنیای من شد شک و تردید و فقط یک چیز...
و آن اینکه دلی را عاشق و شیدای دلداری نمیبینم
چرا باید چنین باشد؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟
زمانی بود ؛کاتب مشق عشق میکرد و دیگر هیچ
زمانی بود ؛درویشی و مهر و دوستی هر جا هویدا بود
چرا باید به جای مهر /کینه را مهمان دلها کرد
چرا باید به جای دوست / دشمن را هم اوا بود
چرا رسم زمان باید چنین گردد
همه دلها شده سنگی / همه در فکر آزارند
بدا بر حال ما / قربانیاتی بی سر انجامیم
عجب ره توشه ای داریم !!!!
چرا ما بی سرانجامیم؟ چرا تنهای تنهاییم.؟
و ختم کلام اینکه....
بی وقفه بر پیکره روزگار می کوبد
پتک عصیانگر گناه
با ثانیه هایی از جنس خطا
و عمری که به تاراج می رود
پس تمام خواسته هایت را در سینه حبس کن
و هرگز امید زندگی را
به زنگار خاکستری گناه / کینه /نفرت مفروش
خود را به تقدیر بسپار و اگر توانی داشتی مبارزه کن
تا آبدیده شود دلت برای مرگ آینده
برای مرگ آینده
می توان جلوی خطا را گرفت...
همه چیز که گناه نیست...
نگران نباش...
زندگی کردن آنقدر ها هم سخت نیست...
باور کن عزیز...!
...
آنچه را که هست، ببینید...
عالیه
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبنک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
سلام ندای عزیز حالت چطوره خوبی باز هم مثل همیشه تو خیلی خوب مرتب می کنی افرین به سلیقه هات موفق باشی عزیز منم آپ کردمتونستی یه سر بیا پیشم دوستدارت علی
سلام ندا جون خوبی مرسی که اومدی پیشم منم اومدم خیلی قشنگه موفق باشی عزیز مواظب خودت باش