سلاممممممم من اومدم
گفتم کارام حساب کتاب نداره ؛؛ دیگه میبخشین . میخوام یه جور دیگه بنویسم
. حالا اینو بخونین میفهمین . آخه یه جورایی با حس و حالم تناسب داره؛؛
من دیگر معانی را نمی فهمم؛؛؛ واژه ها؛ زیادی گنگ است و نا مفهوم(الکی)
نمیدانم چرا لبانم از خنده میترسیدند!! اینم از اون حرفاست که دیگه بی معنی شده
و اینکه چرا زیر باران با دست های خالی ایستاده ام!!!
خوب یکی نیست بگه دیوونه برو چترت رو بردار.؛ نمیخواد بگی آخه برداشتم
چه کسی امروز به من چتر میدهد؟کسی هست؟؟؟ زحمت نکش مشکل حل شد
نمیدانم چرا؛؛ مردم چیز های که من می بینم نمی بینند؟ آخه نیست خودم خیلی خوب میبینم مثلا
ابریست اینجا که می بارد ولی میخندد؛ خنده ابر ها را دیده ای؟ خدایی با این مورد کلی میخندی .
من بارانی را میبینم، همین حالا که هر قطره اش به سوی مرگ میرود. چه جالب منم می خوام
کنار دیوار ؛؛ زیر باران ؛ کودکی کتاب میخواند ؛؛ مطمئنم نمی خونه بازیش گرفته
پیر مردی به یاد گذشته آه میکشد؛؛ بابا فکر نکن دلش گرفته؛؛ میترسه ازرائیل بیاد سراغش
دخترکی قالی باف از زخم دست های خود گلایه ندارد؛؛آنها را دوست دارد؛؛ آخر زخم عشق است
آخیییی ؛ یه موقع دلم از این حرفا آتیش میگرفت؛ ولی حالا میگم؛؛ بیخیال خوب میشه
گل و بلبل از هم دورند و هنوز زنده اند و به ظاهر خرسند؛؛ اصلا گل و بلبل رو چه به این غلطا
بُته خاری در کویر میبینم اگر از کنارش رد شوید؛میبینید که ساکت است؛ از تنهایی شکایت ندارد!
این زاییده طبیعتش هست محصول بیابون همینه دیگه؛؛ از کی گله کنه از کاکتوس بغل دستیش؟؟
خوب حالا درمانده ام مثلا ؛ و حیران و با سوالی بی جواب؛ اینم یه سوال از اون آنتیک هاش
چه کسی امروز به من چتر میدهد؟ چه کسی ؟؟؟ واااا چه حرفا من که چترم دستمه تازشم داره برف میاد !!
خوب حالا یه ختم کلام جانانه از نوع فله ای
کسی زیر باران با چترمیگذشت.
نگاهش کردم ؛ نگاهم کرد؛ چه جالب!!
بیچاره گریه کرده بود .؛ گفتم که باران میبارید
اما نه ؛؛ چترش سوراخ بود؛ افتاددددد؟؟؟
و لی من همیشه زیر بارون گریه میکنم تا کسی نبیند . همین
اوووووووووووووووللللللللل
هوررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام ندا جون
برم بخونم ببینم چی نوشتی میام نظر میدم
پس فعلا
ظاهرا باز هم باید سبک جدید رو تبریک بگم...
پس:
مبارکه!
به هر حال این هم سبکیه واسه خودش...
هر چند که...
ولی همین که واسه خودت جالبه خوبه...
...
آنچه را که هست، ببینید...
خیلی قشنگ نوشتی ندا جون
سبکش خیلی باحال بود
مونده بودم بخندم یا گریه کنم:دی
...
همینطوری می نویسی که دوستم با خوندن یه چند سطری از نوشته هات عضو گروه ات شد
و من هم که همیشه مرید دل شما هستم .
معذرت دیر شد
عشق را زیر باران باید جست
راستی چی میشد با همه مردم شهر میرفتیم زیر بارون؟
نمیدانم چرااااااا
ز دنیایی که در آن .. مردمانش عصا از کور میدزدند
من از خوش باوری... آنجا محبت جستجو کردم
ولی دیگر نمیگردم . .. که کاوش بود بیهوده
فقط میخندم و میگویمت ... دنیا چه پوشالیست
همین
دل من دیر زمانی است که می پندارد :
« دوستی » نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
- دانسته -
بیازارد !
در اعماق وجودم جز نامت نمیابم.
که صبحها با طپش قلبم فریادت میزند.
با چشم نمیبینمت اما هستی.
قطره های باران نجوایت میکنند.
همانطور که ابرها برای نوازش صورتت میبارند.
و هر قطره ی ناکام نا امید به سوی دریا جاری میشود
در حالی که می خواندت
تا شاید در فرود بعدی گرمای تنت را حس کند.
دریا می خروشد تا تو را در آغوش گیرد.
و صخره های فداکار موج ها را در هم میشکنند تا دریا صاحبت نشود.
زمین از نوازش دستان تو میلرزد.
و انگاه است که خدا خشمگین میشود و پس لرزه ها از خشمش سرازیر میشوند.
زمین در انتظار روزی که به او بپیوندی دور خود میگردد.
و از ترس اینکه مبادا دلت جای دیگری بماند به خورشید خردمند التماس میکند.
خورشید بعد از قرنها زندگی فهمیده به تو نمیرسد و میسوزد.
زمین نیز روزی به سرنوشت او دچار میشود و دریا و صخره و باران همه روزی اتش میشوند.
زیرا تو تا ابد برای منی.
و زمین و... نیز باید این را بدانند
سلام ندا جان
بنویس که خوب می نویسی بگو و هر آنچه را هم دل تنگت می خواهد بگو ...
اگر می خواهی همیشه آرام باشی دلتنگی هایت روی ماسه و شادی های خود را روی سنگ مرمر بنویس
همیشه بهاری باشید
سلام عزیزم خوبی؟؟
دختر خوب ازرائئئل غلطه...
باید بنویسی عزرائیل...
ندا این متنای قشنگو از کجا میاریو
اپ قبلیت خیلی ناز بود
به چند نفر گفتم برن بخونن..
بیا پیشم
ژیاد زیاد
بای
زیبا بود و خواندنی../
سلام ندا جون خوبی خسته نباشی من اومدم خیلی جالبه حسته نباشی
تا دیدار دوباره بای
نیمه نانی را
با هم
دو نیمه کردیم
بی آنکه
سخن از برادری گفته باشیم
تا
تعبیر رقص گندمزار باشد
در فضیلت خوابها
و نگاه خود را
پرواز دادیم
به دنبال هر پرنده ای
تا در مسیر آن
زندگی را سرابی نبینیم
سلام
خوبین
نظر قبلیمو به ایمیلت فرستادم امیدوارم بدستت رسیده باشه
اما در مورد این
اگر در این دنیا کسی معانی را نفهمد نعوذبا....خنگ است
و اگر لبانمان از خنده بترسند یعنی عاشق
و اگر کسی را در زیر باران با دسته ای خالی دیدی بدان که مجنون است و در این دنیا کسی برای کسی چتری هدیه نمیکند اگر بدهد نا مرد است
در این دنیا هزاران دریچه برای دیدن وجود دارد تو نیز شاید آن چیز هایی را که دیگران میبینند نمیبینی
شاید حال که تو میگوی ماست سیاه هست من قبول کنم که آری گاهی هم میشود خنده را بر لبان ابر ها دید
آن باران که تو میبینی برا زنده کردن سرازیر شده هست
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
و آن کودکی کنار دیوار کتاب میخواند نمیداند که ما ها فردا فضولیش را خواهیم کرد آخر ما را سنه نه هر غلطی که میخواهد بگذاریم بکند
و اما آه ان پیر مرد بازم میگویم ما را سننه
اما باید بگویم کسی ندیده زخم قالی زخم عشق باشد و کسی از روی عشق قالی ببفاد اگر دیدی که بافت بدان که یا دیوانه هست یا محتاج
عشق آن نیست که کنارش باشی
عشق آن است که بیادش باشی
آخه دیونه اونا معنی عشقو فهمیدند خرسند نباشند چیکار کنند طبل و تمبک بزنن
و یادت باشه اونایی که تنهان از تنهایشون لذت میبرن نه اینکه شکوه و شکایت کنن اون بیچاره هم خوشی دلشو زده میخاد ناز و ادا در بیاره و دوباره یه عشق دیگه پیدا کنه
حالا که فهمیدی دیگه زیر بارون بدون چتر نرو ما که میدونیم همه میدونن اونایی که زیر بارون بی چتر میرن میخوان بگن که گریه کردند
اینم نظری متافوت تر از من که تا حالا نخونده بودی منو ببخش خواستم تنوعی تو نظرهام ایجاد کنم قبلا ها خوب مینوشتی اینا نوشته نیست چرندیاته
که میخواد بگه میخوام بنویسم
سر همد یگه کلاه نذاریم
موفق باشی
بوی هجرت می آید
بالش من پر آواز پر چلچله ها ست .....
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
.....
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدمو گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «میخوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم میکنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام...
سلاممممممم ندا خوبی
راستش یه چند روزیه که دلم گرفته .همش تو خودمم ُ دیگه نمی دونم چی کار کنم ُ تحمل بعضی از حرفها برام مشکله
از همه چی بریدم تنا چیزی که به فکرم میرسه مردن است وبس نمی دونم اگه شما دوستای گلم نبودین چیکار میکردم فکر کنم تا حالا زنده نبودم
وقتی پلیدی ها بمیرند
وقتی پروانه به وصال شمع برسد
وقتی عشق و عاشق و معشوق یکی شوند
وقتی شقایق ها دامن عشق را بوسه باران کنند
وقتی شقاوت ، در پای صداقت زانو بزند
و وقتی صمیمیت دلها در چشم ها جاری شود
آن روز
من به آغاز خود خواهم رسید
با تو بودن را تجربه خواهم کرد
و تو خواهم شد ...
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به اسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به اسمان نگاه کن
و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند
باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگز
فقط کافی است عاشقانه به اسمان نگاه کنی
سلام سرکارعلیه
یابهتربگم خانوم خانوما
....
می بینم این دفعه عینک بدبینی به چشمات زدی وجمله هارا
بدطوری وزن می کنی
...
الانه که عصبانی بشی....واخمات بره توی هم
:)
...
راستیش ادم می ترسه به شمادخترا
بگه بالای چشمتون ابروست
...
چه برسه اینکه بخواددرمودرنوشته تون اظهارنظرکنه
ولی خب این تقصیرخودتونه
چون تهدیدمون کردی که اگرنظرندی ...دیگه اونورا
پیدات نمیشه
پس...صبوری کن وجای گره انداختن به ابرو...به عنوان یه دوست وبلاگی...نظرمموبخون
...
خب..
اولش وقتی مطلبتوخوندم...خنده ام گرفت
امابعدش باخودم گفتم
ندابدطوری باین جملات مشکل داره
ببینم نکنه ازشون طلبی داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منظورم ازنوشته هاست که اینقدرمزحک به نظرت می رسه
خوب هرکس یه جوراحساس داره
مهم اینه که به مقصودنهایی نویسنده اش ...برسی
...
خب اینم نظر
خوشت اومد
نه....میدونم که وقتی ببینیش
محاللللللللللللللللللللللله
نیایی چوب اعتراضتو......اوووووووووو
ببخشیدگلایه تو.....توی کامنت وبلاگم ....نشون بدی
...
خوش باشی خانممممممممممممممممممم
یاحق
سلام ندا جان
احوال شما؟
خیلی زیبا بووووود اما متفاوت با گذشته چرا؟
موفق باشی . . .
سلام ندا
نه بابا تو هم آره
راه افتادی شعر مسخره میکنی
نکنه با دوستای ناباب میگردی
خدا ازشون نگذره
راستی یه سر بزن اون وری
قربونت
باییییییییییییییی
گریه های من خود باران است و چتر من آسمان ابری است که همیشه سوراخ است
ممنون که سرزدی
سلام به بی معرفت ترین ندای دنیا
امید وارم حات خوب باشه و زندگیت مثل وبلاگت قشنگ باشه
بای
سلام:
می گزیینم در تنهایی های که بدون تو در ساعت هاس سرد غم ودردو عاشقی طی شد.
تو هیچ گاه به فکر من ودل من نبودی ونیستی.
گر رفتی برو که من با غم عشقت هم آغوش شدیم.
وقول دادیم که بسوزیم.تا ابد وابدیت
بار دگر با تو متو لد خواهم شدم .
شاید این خرین پست من باشه قبل از امتحانم
خوشحال میشم حضور گاهی سردو گرمت
در سپیدهی تاریکی قلبم حس کنم.
اگر قابل باشم در ماتم سرا نامیده شده ی دنیا
هر کس گذر خواهی کرد بر آن
وپیروزان عاشقان اند وبس.
سلام:
اغراق نمیخوام بکنم...ولی خدایی خیلی قشنگه به این همه ذوق و سلیقه آفرین میگم
انشاالله که همیشه دلت روشن و شاد باشه خوشحال میشم به منم سر بزنی منتظرتم موفق باشی
سلام
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی
بای
<<< چشم انتظار از دوست سفر کرده من عرفان /سفری بی بازگشت و ابدی / باشد که یادش همیشه در خاطرم بماند...>>>
دردهای آدمی همیشه در عاشقی یا فراق و خوشبختی و بدبختی سیاه و سفید خلاصه نمیشوند. بعضی وقتها چیزی در دل داری که بیان و فهماش حتی برای خودت محال است. خودت هم از پس خودت بر نمیآیی. همین جوری بیخودی، حتی بدون اینکه واقعاً متعلقی خارجی داشته باشد، ناله میکنی که: «ای شادی جان! سرو روان! کز بر ما رفتی . . .». شاید ناگهان یاد تمام عزیزانی بیفتی که تا گورستان روانهشان کردهای روزی و دیگر امید دیدارشان نداری. چقدر دردناک است وقتی بیهوا به یاد تمام روزهایی میافتی که تنها با خاطرهی کسی سپری کردهای که روزی رخت بقا را به عالم دیگری کشیده است و تو تنها خود را اینگونه تسلا میدهی که: «خوب مثل همیشه رفته است سفر! رفته است
بر میگردد! حالا چند روزی دیرتر!». دریغ که روزهای سفرش هنوز تمام نشده است و فکر نمیکنم تا من زنده هستم تمام شود!
مسافر
نمیخواهی دست ما را هم بگیری؟
سخت است به خدا
و چه زود دستت را گرفت و راهی شدی