یه چند خط یادگاری برای دختر گلم
عزیز مادر:ما از گذشته خویش می آییم . همراه با کوله باری از تجربه !!! . چُنان که شاخه از ریشه هایش .
در همان حال که چشم بر افق های تازه دوخته ایم بر گذشته خویش ایستاده ایم . چُِنان که در خت بر زمین
وقتی با ریشه هامان گره خوردیم . چیزی به نام فر هنگ و بالاتر از آن اصالت در ما شکل گرفت.
تاریخ ما طوماریست پر از ابهام. چنان که جاده ابریشم بر چین های گشاد طبیعت.اصلا جاده را میبینی؟! .
ما بر سنگ نبشته های بیستون ایستاده ایم . چنان که عشق بر صدای تیشه فرهاد... آهای کوه کن مثال تو دیگر نیست
طاق شکسته ی کسری.. ردیست بر چروک پیشانی . اما هیچ کدام تحمل پند و اندرز را هم نداریم ؟!!1
من از گذشته های خویش می آیم . از لایه های تو به توی حکایت های عاشقانه و غزل های غریب و غنی
هیچ گذشته ای به فردا نمیرسد مگر نگاهی و ندایی و آیتی از فردا......
((( درست مثل تو عروسکم که آیتی هستی بی بدیل برای مادر)))
هیچ عبوری بی عبرت شکل نمی گیرد . گذشته ها ما را میسازند اگر چشم عبرت بینمان هنوز ببیند
و من امیدوارم حاصل عشق و زندگیم( تو دردانه ام )به تکاملی ژرف و ماندگار دست یابی که به لطف حق می یابی
غزال تیز پای من:آغوش مادر همیشه به رویت باز است. لختی بیاسای. خستگی در کن خواستی برو ولی خرامان
و این را بدان که دعای خیر مادر هماره همراه توست و اگر عمری باقی همیشه تکیه گاهت
میماند پی نوشتی که یادگار بر لوح دل بنگاری و جای ختم کلام تو
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی دوست نزدیک است و تنها اثاث آن عشق ودیگر هیچ پس....
عشق چون در سینه ام بیدار شد....
از طلب... پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم...
حیف از آن عمری که با من زیستم
جایی خواندم
جهان قران مصور است و آیه های در آن
به جای آنکه بنشینند ایستاده اند
درخت یک مفهوم است .. دریا مفهومی دیگر
جنگل و ابر و باد و خاک مکمل آن
و من میگویم : بیایید با چشمانی عاشق جهان را تلاوت کنیم
با صوتی دلنشین از سمفونی عشق همراه با واژه گانی از جنس بلور
و عطشی سیری ناپذیر و لذتی به وسعت همین گیتی
می نویسم تا بدانی که من نمی نشینم ..
می ایستم وعشق را بر بوم دلم نقش میزنم که چه زیباست این پیکره آذین یافته از خون
سینه ام را می شکافم وبا تمام وجودم فریاد میزنم ..آی مردم عشق یعنی این
تمام وجودم ارزانی عشق و جانم فدای یار
میماند تنها یک کلام آن اینکه......
اگر بدانم روزی روزگاری این نقاشی رنگ باخته
به همان خدایی که میپرستی و میپرستم
چشمانم را برای همیشه خواهم بست تا نبینم آنچه را که نباید دیدو.....
میپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران....
پر مرغان نگاهم را شست
که بگویم هستم عاشق و دیوانه .همین
من در این دنیا خدا حیران شدم یا ناتوان
من در این وادی خدا مجنون شدم یا بی زبان
قلب من جویای عشق است و کجا لب تر کنم
این دل ویران من گوید که با غم سر کنم
گر که باشد سهم من یک عمر تنهایی و غم
پس چرا قلبی نهادی در درون سینه ام
بار الهی سینه ای دارم سرا پا عشق و شور
یار من گمگشته در خود من شدم مدهوش دوست
عشق من... تردید را مهمان قلبش میکند
مانده ام حیران که با مهمان چه می خواهد کند
مشق امشب را گمانم مو به مو از بر کند
این همه تردید را در قلب خود مهمان کند
ترسم از این است مشق وهم را باور کند
گر چنین باشد خدایا من چه با این دل کنم
ضجه های امشبم را با دلی پر خون کنم
اشک چشمم را نثارمقدم دلبر کنم
گویمش جانم فدایت مرهم قلبم تویی
تک سوار وادی عشقم تویی جانم تویی
پس دگر تردید را از قلب خود انداز دور
جای آن همراه من باش وسرا پا عشق و شور
آه از این زندگی... آه از من! آهی از جنس بلور .
آه از پرسشهای مکرر؛ ... آه از پاسخ های گنگ
آه از لرزش دل و آه از چشمان منتظرو بغضی گره خورده در حنجره ای زخمی
از قافله یِ بی پایانِ دلتنگی ها- از شهرهای انباشته از سکوت ؛از غمی جانسوز و بی پایان
آه از چشمهایم که بیهوده در آرزوی نورند- از بی حیاییِ اشخاص- از شکستن های بی صدا
آه از بیهودگیِ همه چیز- از تقلایی که اطرافم میبینم ؛برای چه نمیدانم.!؟! مانده ام در این برهوت
آه از سالیانِ پوچ و بی حاصلِ باقی مانده- از پیکره ی درهم پیچیده یِ من ؛
پرسش من این است: در این چرخه یِ غم، در این تکرار فصول به کدامین امید زنده ایم ؟چرا که..........
همان روز که برای تدفین چشمهایم زیر باران در دامنه ی کوه گم شدم
قلبم روی دامنه جا ماند آخر توان باز گشت نداشت. و من با احساسی گنگ .....
فصل ها را قتل عام کردم و این بود نقطه آغاز من. چرا که آموخته ام....
زندگی:: مثل یک بوم نقاشیست با این تفاوت که در آن از پاک کردن خبری نیست
و ختم کلام اینکه....
باد می پیچد در شاخ درخت
می کشد زوزه و با ناله روان می گردد
و چه کس می داند... من پر از اندوهم ...که نوایم شده چون زوزه باد
که نگاهم بی روح.... که درونم سرد است
خسته،می اندیشم زوزه باد چه غمگین شده است...و غمگین تر از آن ناله و این آه جگر سوز من است