حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یکم درد و دل....

همگی کم و بیش با این جملات قصار آشنایید ...

زندگی رسم خوشایندی نیست / زندگی اجبار است/ لاجرم باید زیست

حال من میگویم....

زندگی رسم خوشایندی نیست / زندگی مردن تدریجی ماست

زندگی تکرار است / مثل تکرار فصول /مثل تکرار جنون

زندگی افسون است / مثل خواب/ مثل خیال

گاه پر از عشق و نیاز / گاه پر از نفرت و کین

زندگی تدبیر است/ نه / زندگی تحقیر است

زندگی کوتاه است/ نه برای منِ دلخسته از این شهر و دیار

زندگی دریا نیست / رود که نه / شاید چشمه ای گندیده

حکم تقدیر / حکم اجبار / هر چه هست باید زیست

حاصل عمر چه شد ؟؟ کس ندادم پاسخ

پیر اگر گفت تو را پیر شوی / نفرین کرد

زندگی نفرین است /ارثی از شیطان است

کاش/ ای کاش / زندگی یافتن رابطه ها بود/ میان من و تو

زندگی باور زیبایی گل / زندگی عشق/ زندگی یک پل بود

کاش ای کاش / مشق اول / سال اول دل بود

تا زمانی که پر از کینه نبود/سنگ نبود / سینه پرازدرد نبود

زندگی مثل سرابی مبهم/ در نهایت پوچ است

مثل یک بازی /بازی گل یا پوچ / اول آخرپوچ است

گل کجا بود در این شهر غریب/همه گل ها خشکید

غنچه ها پر پر شد /کس نپرسید چرا گل پژمرد

در نهایت می توان این را خواند

زندگی کردن ما مردن تدریجی ماست

ولی ای کاش/ای کاش/ برسد روزی که...

لذت رویش سبز/ بوی نان/ بوی بهار

لطف گل / بوی چمن / یک طلوع تازه

همه ارزانی آن طفل فردا باشد.

تا از آن پس بنویسد با عشق / زندگی یعنی این /همین

____-------------------------_____

نظرات 76 + ارسال نظر
رهگذر دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ق.ظ http://ney-labak.persianblog.com

سلام

تو سرآغاز- هر آغاز

تو بلند آواز- هر آواز

ـــــــــــ

با من آغاز نمودی یا بر من

طایر قدسین

دل- چون ابرت

از برای کمان نیست

پرهیز ز تیر آتشینم تا چند *

( * = قسمتی از شعر ؛ کمان در کمند ؛ رهگذر )


بدرود


( رهگذر )

گل یخ دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ق.ظ

نمی توان به جایی گریخت
حقیقت
زیر چتر عادت
پنهان است
حال که
نه فرار
دردی را دوا می کند
و نه قرار
باید
بر مدار صبر
سماعی جاودانه کرد

ولگرد دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ http://v31gard.blogfa.com

سلام
کارت عالیه
اگه وقت کردی پیش ما بیا آپیدم
بای

خلود دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ http://khanehomid.persianblog.com

زندگی یعنی مجموعه ای از شادی ها و اندوه ها که وجود هر

دو برای ادامه ی راه ضروریست....

زندگی ات سر شار از شادی ها باد....


ذکریا دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://zakria12.blogfa.com

دوست دیرین سلام
آمده ام تا باز درمیان شما باشم
امیدوارم در ادامه راه همراهیم کنی. چشم براهت در سرایم هستم.
یاعلی

حضرت عشق --** روزبه **-- دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:09 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

هیچ حرفی واسه گفتن ندارم
تنها اینکه خیلی.....
فقط از این ناراحتم
که
تو هم شدی مثل بقیه
چنین انتظاری نداشتم...............

ققنوس آبی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:40 ب.ظ http://BluePhonix.Blogsky.com

سلام دوست خوبم.
راستش را بخواهی حرف زیادی ندارم ک بگویم. جواب که نمیخواهم بدهم وقتی سوالی نیست! حرفت حرف حساب هست و حرف حساب جواب ندارد. گیریم من دیدم به زندگی آنچه تو گفتی نیست و کلی تفاوت دارد. و خب که چه؟ زیاد اهمیت ندارد که کسی خورشت چشم مار دوست دارد و یکی از شنیدن اسمش بالا می آورد؟ گمتن میکنم فقط آنزمان اهمیت دارد که بخواهی این خورش را به زور توی حلق طرف مقابل بکنی و من چنین قصدی ندارم. فقط معتقدم چریدن اگر حتی به دنبالش یک دنبه هم در نیاوری دیگر کار مفتی است. من اصالت عمل و اصالت انتخاب را قبول دارم و تو گویی نه. و خب مهم نیست. چون گمان کنم هر کداممان که کنار خیابان بدبختی را ببینیم عکس العملی که انجام میدهم یکیست. و کافی برای من همین است.

حرفم را گفته ام. چیز زیادی ندارم که بگویم و کارگر افتد مگر اینکه بخواهم پوزه بند بزنم به آزادی فکر یک شخص :‌ و هر شخص، انتخابی است که میکند.

و اوشو... متاسفم ولی من به آن شیاد اهمیتی نمیدهم. البته ببخشید. ولی هیچ وقت نوشته های عوضی بدلی آن را نپسندیدم.

و خب که چه! هر کسی راه خودش؟ نه؟

و سپاس و درود!

مهسا.خ سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ق.ظ http://www.butterfly.blogfa.com

سلام
آپم
بدو..بدو..بدو

ققنوس آبی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ http://bluephoenix.blogsky.com

آه و یادم رفت بگویم:
فرق انسان و آرمان در معجزه ای است که انسان میکند... متوجهی که؟ و ای بسا "این من" همان من زر زروی رمانتی سیسم است که جربه های شخصیش را به جهان تعمیم میدهد!
حیرتا!

محمد سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.arezoobarani.mihanblog.com

سلام ابجی جونم
خوبی عزیز
شرمنده که دیر امدم
اگه نتونستم مال اینکه بد جوری گرفتارم
اپ بسیار زیبا بود
این همه کلمه از زندگی
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه از یاد منو تو برود
اپ کردی حتما خبرم کن
بیا پیشم
منتظرتم

ممکنه خیلی چیزا را بخاطر عشق از دست بدی ولی عشق را بخاطر خیلی چیزا از دست نده
معنای عشق محبت بی منت است پس اگر کسی را دوست داری که دوستت بدارد؛ اگر کسی را دوست داری برای برآورده ساختن خواسته ای ؛ اگر کسی را دوست داری برای هر چیزی ... بدان که این شیوه بازرگانان است. دوست بدار بدون هیچ توقعی که این شیوه آزادگان است

فرید (سمفونی سراسیمه) سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:31 ب.ظ http://www.faridnikkar.blogfa.com/

سلام دوست خوبم
چیزهای جالبی توی وبلاگت می نویسی آفرین
عید را هم پیشاپیش بهت تبریک می گم
امیدوارم موفق باشی
فعلا خدا نگهدار

ققنوس آبی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ب.ظ http://Bluephonix.blogsky.com

درود بر دوست خوبم.
خوب سلام! قبل از هر چیزی، ظاهرا باید از دوست خوبی مثل شما عذر خواهی کنم که با لفاظی ناخواسته و ذاتی خودم باعث شدم راه خیلش بیراهه شود و فکر کند که من قصد بی ادبی یا چیزی شبیه این داشتم. و این را همیشه گفته ام که رقصیدن روی اعصاب و شخصیت طرف، آنهم به طرز ترحم انگیزی ناخواسته، از خصوصیات من است که نمیدانم آن را ناخوشایند بدانم یا نه؟ که ظاهرا باید بدانم! اما خب... عذر خواهی این پیر مرد را بپذیر. یا دست کم برای اینکه هم من خیالم راحت شود که به دل نگرفته ای و هم خودت ناراحت نشده باشی، بسیار ساده اسمش را بگذار واق واق سگ، یا قار قار کلاغ! گو اینکه خیلی از اینها واقعا بی اهمیت نیستند. پس خیلی زود به این نتیجه رسیدم که هر کسی لازم نیست تاوان زبان گفتاری مرا بپردازد و یک عذر خواهی به تو بدهکارم.

موضوع بعدی اینست که نویسنده تابع سبک قرار نیست باشد و لعنت بر کسی که کسی را مجبور کند توی یک سبک بنویسد! و مگر اصلا ادبیات خودش را توی قوطی جا میکند؟ نه ! حرف من و تو این نیست. من فقط گفتم مجبوریم برای بررسی بعضی آثار، آنها را توی یکی دسته های حدودی جا بدهیم و بس. پس جدا از اینکه آزاد ادنیشی شما باعث میشود خیلی خوب و متین بفرمایی که "من تابع سبکی نیستم" این نکته قابل توجه است که اصلا کدام نویسنده تابع "سبکی" است که بخواهیم من و تو دومیش باشیم!

نظرت راجع به رمانتی سیسم را به طور کلی قبول دارم. اگر چه قسمت مخالفش را! وگرنه ممکن است شلاق یک اسب هم مثل شلیک یک تفنگ اسب را برماند. او اینکه حقیقتش من هم از این بحث ها خوشم نمی آید. اما برای راه درمان بررسی این بدبخت هایی که خودشان را به این مکتب و آن مکتب میچسبانند، مطالعه در این باره برای من لازم است و من در زندگی باید ها را به خواسته ها ترجیح داده ام.

در باره ی نوشتن: خب چه بگویم وقتی با این حرفها خیلی ساده تو را همسنگر خودم حساب میکنم؟ و این که گفتی کمی صرفا به دلیل این که کسی دنبال حقیقت نیست (و این جمله باز همان حکم کلی ئی است که من هیچ وقت از آن خوشم نیامده) آدم به چیزی که در درونش میجوشد عمل نکند، بی تعارف بگویم، به زعم من، یک جور خود گول زنی است و بس. میدانم که بیخیال شدن مردم هست، بی فکری و رذالت هست، تن پروری هست، سنگ دلی و قساوت هست، میدانم و انکار نمیکنم. اما حرف من این نیست. تو میدانی که سنگر ما برای مردم نیست و با مردم است. اگر از میان همین ها، یکی دلش روزی برای حقیقت تپید، اگر روزی خواسس بشکوفد و دست کم انسان باشد، به من بگو، اگر تو و من نباشیم، چه کسی میخواهد دست او را بگیرد ؟ چه کسی میخواهد گرسنگی بعذ از خواب او را با نوشداروی تجربه تا ابد شفا دهد؟ و من تو نه وظیفه ای داریم و نه اجباری. همه چیزی آنست که آیا میخواهیم یا نه؟ آیا حاملان پپر نور حقیقتیم یا نه؟ به ما چه که این خفاش ها از آن میترسند یا نه؟ مگر ما وامدار آنهاییم؟
و اینکه دلت با حال خودت میسوزد... نمیدانم. هیچ وقت به اینش فکر نکرده بودم. و چرا بکنم؟ آسانتر آنست که کاری را بکنم که درست است. و من خوب میدانم انسانها هر چند احمق و سنگدل، و یا هر چه، همیشه تحفه ای در چنته دارند تا برای من رو کنند: شاعران ، نویسندگان، مردگان، و همه ی آنان که آزادند و پاک.

من نمیدانم به کدام چیز قسم بخورم که قصدم از به کار بردن آن لغت اصلا تحقیر شما نبود و من نمیتوانم این کج اندیشی شما را هیچ جور باور کنم. آخر عادت انسان میدانی چیست؟ اسم فلان چیز سفید که از شیر میگیرند را میگذارد کشک، بعد از مدتی اگر گفتی کشک، یعنی میخواهی خودت را دانا جلوه بدهی! آخر عزیز من! دیگر توی این دنیا با "ایسم" هم مگر میشود پز داد؟ یا تو آنقدر مرا خرفت تصور میکنی که بخواهم با این دم تکان دادن ها جلوی تویی که حتی نمیشناسمت چاپلوسی کنم که یک تکه نان بیندازی جلویم؟ آخر مگر بردن یک اسم ساده اینقدر بدبینی لازم دارد دوست من؟ فقط خواستم ایجاز سخن را رعایت کنم و بس! دگیر مرافعه و دندان نشان دادن به من لازم نبود! و اگر جنگی میخواهی راه بیندازی آنهم با یک همسنگر، من خب تسلیمم و بس . لازم نیست مرا بیش تر از این توبیخ کنی. به قولی ما این با دمبک قر دادن ها و و هوچی گری را حتی زودتر از آنچه لازم است گذاشتیم کنار. و اگر نمیگذاشتیم... آنها که نگذاشتند چه گلی به سر خودشان زدند؟ و مگر میدان برای خودنمایی کم است که بیایم و با به کار بردن چهار تا لغت پیش پا افتاده جایی خودنمایی بکنم؟ والله ما نه از این سوسول های خیابانی زشت تریم و نه برای خیلی کارهای دیگر چیزی کم داریم. ولی تو میدانی که اگر بنایی بخواهد چشم دیگران را در بیاورد، میرود سراغ خانه ساختن و نه نقاشی!

در مور اصطلاح : اولا اینکه آن اصطلاح را به کار بردم نه عمدی داشتم و نه غرضی و نه حتی مخاطب خاصی که تو باشی داشتم. به هر حال اصطلاحات را تا آنجا که اطلاعات ناقص ما قد میدهد جدا از ادب و تربیت حساب میکنند و نمیشود به حساب بی ادبی من گذاشت که ماشالله خیلی ها میگذارند. با تمام این اوصاف من معذرت میخواهم . چرا که هم مطمئن نیستم حزف زدنم درست و مودبانه باشد و هم اینکه معذرت خواهی از صمیم قلب برای من آسان است چرا که من زیاد اشتباه می کنم. اما برای من آسان تر از آن، معذرت خواهی از کسی است که به صرف اظهار نظری غیر شسته رفته از یک شخصی که با آن سه حرف ناشناخته برای خودش دکانی باز کرده و کلی کیف میکند ، توانست "نگرش" من را دریابد. و خوب این تحسین بر انگیز است. تعمدی که چنین نتیجه را از انسانی که من از شناختنش هیچ تجربه ای نداشته ام!

خوب...حالا خودمانی تر! فرمودی نی نی کجا هستم! جالب بود! ایجاز شگفتی داری رفیق! به هر حال... من ایمان اکرمی هستم، نه بهمن هجده سالم شد و پیش دانشگاهی هستم. در سیستان ، دیار غم ها معدوم متولد شدمو الان ساکن ساری هستم. رشته م هم ریاضی و انشالله در آینده فیزیک خواهد بود. والله شما به ما ایمان چلاق حلقه به گوش هم بگویی حرفی ندارم.
در ضمن اهل شوخ هستم عجیب!
هر چه باشد ما اگر قرار است دوست باشیم، باید شوخی هم روغن چرخ دوستی مان باشد!
باز هم از همه چیز عذر میخواهم... دوست خوب.

رضا حسینی چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:00 ق.ظ http://www.hosseiniMusic.mihanblog.com

سلام عزیزم
یک دنیا ممنونم بخاطر محبت سرشارت
شعرهای زیبایی برام نوشته بودین
انشالله جبران کنم محببتتو
هر کاری داشتی در زمینه ی موسیقی و شعر در خدمتگذاری حاظرم
بهم میل بزن
ارادتمند
رضا حسینی

رهگذر چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ب.ظ http://ney-labak.persianblog.com

سلام

روزی که دیده به جهان گشودم . علم نجوم و هیات را در دامان مادر به جای گذاشتم .

بی بضاعتم در هوش

و از شب . جز ظلمتش . چیزی نمی یابم

حلقه ی مفقوده ی این گفتمان . یک لبیک بیش نیست

بدرود

( رهگذر )

پارسا چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:52 ب.ظ http://www.parsatabriz.blogfa.com

سلام
از اینکه به سوالم جواب دادی ممنونم ولی باید بگم تمتم اینارو تو وب دیده بودم منظورم اطلاعات بیشتری بود مثلا کجای تبریز
و.. ولی بازم ممنوم و دستت درد نکنه

پارسا چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:54 ب.ظ http://parsatabriz.blogfa.com

چه قدر سخته تو چشای کسی که تموم عشقت رو ازت بدزده و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوزم دوسش داری .......

چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده .

چقدر سخته که تو خیالت ساعتا باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش چیزی جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهش هست دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری

چقدر سخته گل آرزوهات رو رو باغ دیگری ببینی و هزار بار در خودت بشکنی وآن وقت آروم زیر لب بگی

گل من باغچه نو مبارک

پارسا چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ب.ظ

ببخشید رشته تحصیلی تون ؟
من کارشناس علوم زیست از دانشگاه آزاد تبریز

الیاس پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:50 ق.ظ http://www.ensanam_arezoost.mihanblog.com

سلام خدمت ندای عزیز
ممنون از نظر بسیار زیبائی که دادی
همیشه از نظراتت و نوشته هات لذت بردم و استفاده کردم.
حق با تویه.
سادگی به صداقت فرق داشت و من صادق بودم نه ساده

ممنون

یا علی

الیاس پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:53 ق.ظ http://www.ensanam_arezoost.mihanblog.com

زندگـــــی ستایـــــــش شقــــــــایقه


شنیـدن درد و دلای عــــــــــــاشقه

.
.
.

زندگی صـــــــــــداقـت آئینه هاست


برگــشـــــــت به اعمـــال شماست

الیاس

م پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:33 ق.ظ http://jadeyenamnak.blogfa.com

زندگی مثل یک گل قشنگ و مثل یک دروغ زشت

خلود پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ http://khanehomid.persianblog.com

زندگی چیست؟

زندگی یک گُل سرخ

که من از بوته ی احساس خودم می چینم

لب یک پنجره ی آبی چوبی

به تماشای جریان سرخی اش می شینم

لب این پنجره تا این گُل هست

می توان تا قله های اوج رفت

می شود پرنده بود

از درٌه های غم گذشت

زندگی دیگر چیست؟

زندگی راز شکیبایی توست

وقت آزادی پروانه ی عشق

که تو از عمق وجود

در پیله ی دل پروردی

از برای آزادی اش

مهرش از دل افکندی

از عشق خود دل کندی

وباز زندگی

رودی خروشان

می رود از کنار تو

پا در این رود گذاری

تا همیشه در جریانی

ور نه از دور ببینی

از قافله جا می مانی...

«سحر شاه محمدی»

مهربانم شاد زی

علی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:22 ب.ظ http://www.pop-muzic.blogfa.com

علی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.pop-muzic.blogfa.com

با عرض سلام و احترام فراوان به سرکار خانوم ندا.

اول باید تشکر کنم از صحبتای بسیار بجا و صحیح شما ولی

اگر جسارت نباشه باید بگم یکم تند رفتی.

گفتی:
حاصل عمر چه شد؟ کسی پاسخ نداد؟؟

اگر واقعا جواب می خوای من جوابتو میدم

حاصل عمر اینکه ما با این همه تجربه بازم عوض نشدیم

تجربه را بازم تجربه می کنیم.

خوب چه فایده داره که ما هی چیزایی که بر سرمان آمد برسر

اشتباحات بازم داریم انجام میدیم

پس ما هنوز پخته نشدیم کمی زمان لازم است تا آهن آإ دیده شود

بزرگی میگه:
کاشکی در جوانی میدونستم

در پیری می توانشتم

البته باید یک چیزی را بگم اونم اینکه تموم این دوران گزراست و برای همه بوده

وقتی که یکم سنی ازمون می گذره تازه می فهمیم چه کارای بچگانه ای انجام داده ایم

من وبلاگم در باره ی زندگی روز مره خودمون هست بیا حتما
بخون

گلم خیلی از صحبتات لذت بردم

دوستدار شما علی

ایمان پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ب.ظ

تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم . بفهمم عشق یعنی چی ... بفهمم دل کجاست ... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره ... بفهمم درد عشق چیه ... حالا می دونم ... میدونم عشق یعنی تشنگی . عشق یعنی نیاز . عشق یعنی التماس . عشق یعنی آرزو . عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن . عشق یعنی دویدن و نرسیدن . آره ، عشق یعنی نرسیدن


سلام
مثل همیشه مسلط به متن های زیبا
اومدم که نگی بی معرفتم
موفق باشی در پناه خالق یکتا

غریبه یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ http://kochehayegorbat.blogfa.com

سلام
وبلاگ جالبی دارین .مخصوصا نوشتهات راجبه زندگی.به ما هم سر بزن خوشحال می شم

بنده ی خدا چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:11 ب.ظ

خیلی جالبهوو همینطور زیبا.ولی یه جمله اش ر زیاد خوشم نیومد...زندگی مثل سرابی مبهم/ در نهایت پوچ است ...یا یه جمله دیگه...حکم تقدیر / حکم اجبار / هر چه هست باید زیست...حرفت رو از یه دیدگاه ببینیمَدرستهَاما از دو دیدگاه نه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد