-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1393 21:49
انسانها نمی دانند که تجربه نوعی شکست است. باید همه چیزت را از دست بدهی تا ذره ای بفهمی.
-
داغونم
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 23:05
نمیدونم چرا وقتی دلم میگیره یاد اینجا می افتم .... روزای خوشی که میگن کی سراغ من میاد ؟؟؟؟؟ ولی وقتی دیدم هنوز کسایی هستن که میان و از ندای 6 سال پیش یاد میکنن یه کوچولو دلم شاد میشه ... ممنونم زندگیم رو هواست .... نمیدونم چی کار کنم I just kept breathing hidden my tears
-
مرا به خاطر بسپار...
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 20:31
Remember, I will still be here As long as you hold me, in your memory Remember, when your dreams have ended Time can be transcended Just remember me I am the one star that keeps burning, so brightly It is the last light, to fade into the rising sun I'm with you Whenever you tell, my story Remember, I will still be...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 23:04
nemidonam chera minevisam baede in hame sal ....aslan nemidonam vase chi injam .kolan hichi nemidonam shayad dobare benevisam midonam yekam dire vase goftane in jomle vali mamnonam ke be yadam bodin
-
سلامی و کلامی شاید
شنبه 6 مهرماه سال 1387 12:08
بنویس دوست من... نام کوچکم را بزرگ کنار نام خودت همان گونه که من نوشتم و در خاطرات آینده ات مصور کن که زمانی بوده ام و بوده ای فردا روزی دلم برای تک تکتان تنگ میشود... که همچون کودکانی معصوم؛؛ پاک و بی ریا... قهر و ناز هم را تحمل کردیم؛؛ پای درد و دل هم نشستیم و چه بی دریغ مهربانی را نثار دلهایمان کردیم ؛ آری فردا...
-
حرف دل
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1387 23:28
چه لحظه شیرینی است شنیدن حرف دل و چه آرامش بخش است آن هنگام. آن هنگام که عشق خشت اول را می نهد. خشت اول را می نهد تا نشانی باشد برای امروز و تکیه گاهی برای فردا. برای فردایی که می آید وهیچ یک را از آن گریزی نیست. فردایی که امروزت آن را می سازد. فردایی که دلهایی در حسرت آمدنش می سوزند. چه زیبا می شود آن بنا و زیباتر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 تیرماه سال 1387 18:35
سلاممممممممممم من اومدممممممم از اینکه این مدت نتونستم به کسی سر بزنم شرمنده .جبران میکنیم در اولین فرصت و یک دنیا سپاس از دوستانی که فراموشم نکردن و بهم لطف داشتن واقعا شرمنده ی همگیتون هستم . خوشحالم که دوباره میتونم با دوستام باشم . و.............. هیچ چشمداشتی ندارم از آنان که دوستشان دارم آنان آزادند و رها حتی...
-
تااااا دوباره.....
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 12:33
صبح ها قبل از طلوع ؛ صدایی گنگ را... از زمزمه ی دعایی که می تواند بدرقه راهم باشد بیشتر میشنوم کافر نشده ام ... اما می دانم ! این قصه را از هر سو که بخو ا نی پایانش همین است این همه عابر؛ این همه نگاه که روز و شب خیره "از من" می گذرند بگذار بگذرند و ساده ام فرض کنند یا بدتر دیوانه ... خیال می کنند نمی دانم...
-
......
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 22:42
باران نفرت با تمام عظمتش بی وقفه میبارد؛؛و بذر وحشت در خاک ریشه میکند در زمین جز سنگ حاصلی نیست؛ بذر ی جز سنگریزه در بطن این خاک پاشیده نشده پا بر آسمان میگذارم ؛ فریب زمان را نمیخورم؛ دیگر میدانم چه زود دیر میشود و انسان را این اشرف مخلوقات عالم را ؛ با اسطوره هایش رها میکنم . میدانی چرا؟ تا بتواند از خشونت؛؛ دست...
-
یادی از گذشته ....
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 20:34
دیگر چگونه طفلک وجودم به رقص بر خواهد خواست و گیسوان طلایی را در آب های جاری رها زمانی که نه فریاد رسی است نه همراهی نه عشق و نه دلخوشی .تمام آرزو ها چال شد در کویری دور و خشک و حال به یاد آرزوهایم سکوتی کنم رساتر از فریاد آهای.... با شمایم ؛ مترسگ های بی روح و سرد در کالبد آدمی به کدامین جرم حکم صبرم دادید؟ به جز...
-
زندگی
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 13:33
امروز سرگشتگی هایم را فروختم شاید به بهای یک لبخند لبخندی که شاید هیچ وقت چشمهایم را ننوازد امروز کوله بار سنگین این سفر را حراج کردم قیمتش را می خواهی؟؟؟ارزان است ارزانتر از ناچیز ترین جنس بساط یک دستفروش به قیمت ذره ذره ی وجود من من را می شناسی؟ میدانی که میدانم... می دانم ، من خودم را از خودم دریغ کردم ... امّا...
-
پیشوار عید ؛شاید زود ولی... باید
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 12:30
آری زمستان ،بهاری شدن را باور کرد، چرا که نقشبند قضا ، در درون شکوفه ی جانش خزیده .طبیعت شرح حال سوختن شمع است و چرخیدن پروانه گرد آن که چه عاشقانه میسوزد زمستان شتابان ، راه معرفت را به عاشقان به ودیعه نهاد .تا پرگار ایام نقطه ای برای بهانه ها بیابد و دائم بچرخد دایره وار و این چرخش چه پر رمز و راز است و چه حکایت ها...
-
......
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 16:48
خطا از من است، می دانم. از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دلسپرده ام. از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" ، اما به دیگران هم تکیه کرده ام. اما رهایم نکن ؛بیش از همیشه دلتنگم؛ به اندازه ی تمام روزهای نبودنم خداوندا:معتقدم به کلام به عنوان بزرگترین معجزه ی بشر و تو چه زیبا این معجزه را برایم...
-
valentine...
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 19:29
اینم هدیه من برای عاشقان و یکی که .............. اگه گفتین کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟ My Love
-
قانون انسان ها...
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 10:59
از پل آلوار... این است قانون گرم انسان ها از رَِِِز باده میسازند از زغال آتش و از بوسه انسان ها. این است قانون سخت انسان ها دست ناخورده ماندن به رغم شوربختی و جنگ به رغم خطرهای مرگ. این است قانون دلپذیر انسان ها آب را به نور بدل کردن رویا را به واقعیت و دشمنان را به برادران. قانونی کهنه و نو که طریق کمالش از ژرفای جان...
-
روز من و بهانه ی نوشتنم
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1386 19:05
میان این همه خار و خس ؛؛ هنوز هم بوته ی گل سرخ را میبینم!!! باز جای شکرش باقیست 18سال پیش در چنین روزی به لطف ایزد منان روح زندگی در کالبدم دمیده شد ؛؛ گریه های من اشک شوق را به دیدگان مادرم نشاند و چه عاشقانه مرا در آغوش کشید و ندایم نامید و همیشه منا دی رحمتم خواند آری امروز زاد روز من است .یک سال دیگر هم گذشت . و...
-
یک سوال...
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 15:35
دیگه دلم نمیخواد نوشته هامو بزنم تو وب این آخرین خط خطی هایی هست که" به ذهن خاک خوردم رسید" و براتون نوشتم از این به بعد؛ از هر متنی که خوشم اومد و خوندنی بود و دست اول میزنم تو وب نوشته هام هم میمونه برای دلم خواهشا این یه بار رو بخونین و حرف دلتون رو بزنین جای اینکه خبر بدین آپ کردین و یا" باری به هر جهت" یه چیزی...
-
وقتی....
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 11:19
وقتی پرنده ای را معتاد می کنند.. تا فالی از قفس به در آرد.. و اهدا نماید به جویندگان خوشبختی تا شاهدانه ای را به پاداش بگیرد..... پرواز......... قصه ی بس ابلهانه ایست؛ از معبد قفس. همین
-
تاریخ و ....
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 10:55
پیری می گفت؛ آن قدیم ها برای به تصویر کشیدن حادثه ی عاشورا؛ چهار چیز لازم بود ... ۱- اشک ۲- خاک ۳- مرد ۴- عشق.. دلم میخواست ؛ اما نپرسیدم ... که چرا دیگر تاریخ را به تصویر نمی کشی؟ همین.
-
حرف های منو یه پری...
شنبه 15 دیماه سال 1386 19:53
امروزیه کوچولو ازم پرسید" پنج وارونه" یعنی چی؟ پنج "پنج"پنج من بی اختیار از لحن حرف زدنش خندم گرفت، ناراحت شد و با اخم شیرینی گفت: خوب روی دیوارا و درخت های پارک دیدم، یاد یه قصه کوتاه افتادم و شباهتش به حرف های این کوچولو دوباره گفت: خانوم ؛عصری هم دیدم یه پسر پنج وارونه روی دیوار میکشید تازشم یه تیر هم کشید وسطش...
-
....
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 08:48
میگویند ... عشق در لحظه بوجود می آید و دوست داشتن در امتداد زمان نمیدانم عشق را باور کنم یا تن دادن به چنین انتظاری بگمانم انتظار برایم ملموس وجذاب تر باشد پس نشسته ام به انتظار؛چرا که ... دوست داشتن در امتداد زمان یعنی رسیدن به عشقی ماندنی و ناب. همین ما را بس
-
گم ....
شنبه 1 دیماه سال 1386 15:50
من تو را گم کرده ام ای دوست رسم زندگیست من به خود بد کرده ام ای دوست رسم زندگیست کوچه های تنگ غربت؛ شد رفیق و یار من کوی غربت شد رفیق و همره شب های من دوستی را من ز کف دادم ولی آسان نبود چون به خود رحمی نکردم ؛دوست را گم کرده ام وای از این شک و گمان؛ داد از این وهم و خیال بین چه راحت دوست را از کف گرفت این و هم آن کج...
-
....؟؟!!؟؟
شنبه 24 آذرماه سال 1386 12:22
همگی کم و بیش با این جملات قصار آشنایید ... زندگی رسم خوشایندی نیست ؛ زندگی اجبار است؛ لاجرم باید زیست حال من میگویم... زندگی رسم خوشایندی نیست ؛ زندگی تکرار است ؛ مثل تکرار فصول ؛مثل تکرار جنون زندگی افسون است ؛ مثل خواب؛ مثل خیال گاه پر از عشق و نیاز ؛ گاه پر از نفرت و کین زندگی تدبیر است؛ نههه زندگی تحقیر است زندگی...
-
دلتنگی ....
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 19:01
روح نسیم انگار سالهاست مرده !!! دیگر از گیسوی شب و دل تنگی خورشید سراغی نمیگیرد و من دلتنگتر از همیشه زمزمه میکنم که... به هر تار جانم صد آواز هست دریغا که دستی به مضراب نیست
-
به یاد گذشته هاااا....
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 21:26
به رسم دیرین؛ نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛ کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که... در مرداب...
-
یک کلام...
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 18:15
امشب طفلکم ؛ یک کلام خوب می خواهد.. شده حتی خطی از یک کتاب خوب؛ .یا از زبان یک دوست امشب دلم فقط یک کلام خوب دانشین می خواهد.؛ .چرا که.... به این قبله ی بی کران تنهایی قسم من هنوز هم ازپنجره هایی که کلام آدمی را به اسارت گرفتند میترسم . همین گاهی که دلم تنگ میشود ... از غروبی دلگیر از مهتابی غمگین و از صدای بوم خرابات...
-
یه خلوت ....
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 14:05
یه شب بارونی و سرد پاییزی یه فنجون قهوه داغ ... که دیگه هیچ فرقی نمیکنه فرانسه باشه یا هر آشغال دیگه ای یه اتاق خلوت و تاریک با چند تا شمع نیمه سوز یه دل پر از گلایه و یه دفتر که سفیدیش تو تاریکی بد جوری به چشم میاد و آزارت میده و یه قلم که مدت هاست سراغش نرفتی فکرشو بکن ؛ عجب شبی!!! میدونی چی جالب ترش میکنه؟ اینکه...
-
حقیقت آدمی...
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 15:27
آدمها خشکند ؛ حقایق تلخند ؛ رویاها شوکران ! جوی های روان تنگ اند و درختان قطور ضعیف! خورشید گرم است و سوزان؛ ماه بی خیال و فروزان ! من می دانم . تو هم می دانی ؛؛ همه می دانند ؛؛روزگار عجیبی است ! و من به دور از هیاهوی آدمک های دل خوش؛؛ همچنان در خود فرو می روم. هر چه بیشتر در میانشان می زیم دورتر می شوم و غربیه تر !...
-
کوتاه ولی....
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 15:03
به قولی ... زمانی که وفا قصه برف به تبستان است، وصداقت نیز گلی نایاب ، در آیینه چشمان شقایق نیز ابر ظالم و بی عاطفه غم جاریست، به چه کس باید گفت: با تو خوشبخت ترین انسانم .قبول دارین ؟؟؟ به دریا که می اندیشم... بهانه ای برای جاری شدن پیدا می کنم باید بروم تا دریا راهی نیست اما... تا دریایی شدن راه بسیار است. باید رفت
-
خاک....
جمعه 13 مهرماه سال 1386 10:57
امروز دیگر آن رویا پرداز همیشگی نیستم امروز.. به دنبال چشم اندازی در افق دوردست هم نمیگردم امروز به خاکی می اندیشم که در کف دارم . و اینکه خمیر مایه ی کالبد زمینی من است که وقتی شکل گرفت و شد انسان نامی در بدو تولد؛ آدمیت را؛ عشق را کشت کاری به داستان ادم و حوا هم ندارم؛ یا هابیل و قابیل و..... گفتم که ؛آدمیت را...