حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

....؟؟!!؟؟


همگی کم و بیش با این جملات قصار آشنایید ...
زندگی رسم خوشایندی نیست ؛ زندگی اجبار است؛ لاجرم باید زیست


حال من میگویم...
زندگی رسم خوشایندی نیست ؛
زندگی تکرار است ؛ مثل تکرار فصول ؛مثل تکرار جنون
زندگی افسون است ؛ مثل خواب؛ مثل خیال
گاه پر از عشق و نیاز ؛ گاه پر از نفرت و کین
زندگی تدبیر است؛ نههه  زندگی تحقیر است
زندگی کوتاه است؛ نه برای منِ دلخسته از این شهر و دیار
زندگی دریا نیست ؛ رود که نه  شاید چشمه ای گندیده
حکم تقدیر ؛ حکم اجبار ؛ هر چه هست باید زیست
حاصل عمر چه شد ؛ کس ندادم پاسخ
پیر اگر گفت تو را پیر شوی  نفرین کرد
زندگی نفرین است ؛ ارثی از شیطان است
کاش؛ ای کاش  زندگی؛ یافتن رابطه ها بود؛ میان من و تو
زندگی باور زیبایی گل ؛ زندگی عشق؛ زندگی یک پل بود
کاش ای کاش ؛ مشق اول  سال اول دل بود  
تا زمانی که پر از کینه نبود؛سنگ نبود ؛ سینه پرازدرد نبود
زندگی مثل سرابی مبهم؛ در نهایت پوچ است
مثل یک بازی ؛بازی  گل یا پوچ ؛ اول آخرپوچ است
گل کجا بود در این شهر غریب؛همه گل ها خشکید
غنچه ها پر پر شد ؛کس نپرسید چرا گل پژمرد
 در نهایت می توان این را خواند
زندگی کردن ما مردن تدریجی ماست
ولی ای کاش؛ای کاش؛ برسد روزی که...
لذت رویش سبز؛ بوی نان؛ بوی بهار
لطف گل ؛ بوی چمن ؛ یک طلوع تازه
همه ارزانی آن طفل فردا باشد.
تا از آن پس بنویسد با عشق ؛ زندگی یعنی این


 

دلتنگی ....

 
روح نسیم انگار سالهاست مرده !!!
دیگر از گیسوی شب و دل تنگی خورشید سراغی نمیگیرد
و من دلتنگتر از همیشه زمزمه میکنم که...
 به هر تار جانم صد آواز هست
 دریغا که دستی به مضراب نیست

 

 

به یاد گذشته هاااا....

 

به رسم دیرین؛ نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم
حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش
روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش
زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست
میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛  کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که...
در مرداب درون جز کرم نمی پروریم
و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛یعنی جز این نیازی نداریم
در قلبها صاعقه می گذاریم؛یه جای ملودی احساس
درهوا سم می پاشیم؛به جای عطر مریم و یاس
و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛ به جای بذر
خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛راه را نزدیک میکنیم
و روشوخانه را به مرده شور خانه؛همراه با عطر کافور
اجساد را از سقف می آویزیم؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠
و قلب ها را با خنجر میدریم؛ مثال وحوش؛ آخر بربریت شاخ و دم نمی خواهد
میرسیم به تقسیم غنائم ؛ کاملا مساوی ؛ مطمئن باش چون شرط کردیم همراه باشیم
قسمت می کنیم نفرت را ؛ کینه را ؛ و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد
دفن می کنیم با هم  یک رنگی را ؛ عشق را ؛ محبت را ؛آخر بی ارزشند میدانی که
میدانم موفق میشویم .آری میشویم؛ چون ؛ ویرانی سخت نیست؛ سهل ترین است به دنیا
؛خسته که نشدی؟؟؟
حال اینجا ؛ ایستاده ام که بسوزم
 میدانم دیگر مرا نمیشناسی ؟
آن دختر احساساتی که مینوشت از عشق؛ از زندگی ؛او را کشتم و اینک.
ایستاده ام که بسوزم؛ حال نوبت من است ؛
اه داشت فراموشم میشد ؛ ممنون که همراهیم کردی.
در قبال این همراهی ارمغانی داری ...
شاهد سوختنم هستی . چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛ پس بی حسابیم خلاص .
راستی :تا فراموشم نشده ...
بودن یا نبودن من نوعی, به واقع مضحک ترین مساله ی دنیاست. همین