حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

هفته ...

یادم میاد یه موقع بود هفته برام 7 روزی بود پر از امید

چه خوش بودیم شنبه هاشو .. یکشنبه و دوشنبه و ...

یادم میاد پنج شنبه هاش دلم بهونه ای نداشت..

یادم میاد جمعه هاشو چه روزی بود چی شد خدا

اما الان .. هفت روز هفته مو ببین چه صفاست!!!

شنبه من اول هفته منه یعنی باید پر باشه از شور و نشاط ...

یکشنبه ها باید برام تعبیری از عشق باشه..

دوشنبه ها باید بگم پر شده از راز و نیاز ...

سه شنبه ها آخ چی بگم همش پر از دلتنگی هاست ...

چارشنبه های من فقط یه چیز داره اونم غمه ...

پنج شنبه رو دیگه نگم غروبشو پر ازنیاز

آخر هفته منم که جمعه هست عمرا بگم چه روزیه

هفت روز هفتۀ منو... دیدی چه پر بود از صفا

امّا گذشت !!! گذشتمو خاک می کنم تو خاطرات

بگم چرا؟چون که شدم یه دیوونه ..یه فارق و یه دُردونه

دُردونه مامان بابا... دیونه خل بازی ها... یادش بخیر بچگی یا

وای که چه حالی میکنم تو این زمونه ای خدا

با همه ی خل بازی هام یه چیزی رو خوب میدونم

دنیای ما اگه بگم پر از صفاست دروغ میگم

اگه بگم پر از وفاست پر از مرام دروغ میگم

تنها یه چیزه که منم با همه خل بازی هام عاشقشم

یه عشق اونم یه جور خاص موندنی و پر از نیاز

این عشق میون آدما فقط میشه خواب و خیال

اما اگه دیوونه شی اونوقت میشه یه عشق پاک

حالا دیدی دنیای من چه با صفاست... نگی ندا منم میام

زحمت نکش جای تو نیست... بمون میون آدماش

و ختم کلام ............

حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کس.....
به اندازه ی حرفهایست که برای نگفتن دارد و ... کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن.
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی..... که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم و .... خود در کلبه ای بی در و پنجره سکنی گزینم
و بنویسم کتابی رافقط بر لوح دل... با قلمی از جنس دل و مرکبی از خون دل و کلامی از عشق

چون رسم دیوانگی همین است و من دیوانه ترینم .... والسلام.

      دیوونه ی عروسک    حتما گوش کنین

  

نظرات 71 + ارسال نظر
حضرت عشق جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

درود
حضرت عشق
آپ شد
منتظرم

توپولی جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:12 ق.ظ http://topolii.blogfa.com

سلام ندا
اگه دوست نداشته باشی از این به بعد نمیام واست نظر بدم تا تو ناراحت نشی.
دیگه برات نقطه چین هم نمیزارم.
تو هر جوری دوست داری خوش باش ما به رسم دیوانگان خوشیم.
راستی اگه دوست نداری اصلا نقطه هم نمیزارم
تو نظر قبل بهت گفتم که مثل شما بلد نیستم نظر های توپ بذارم و با همون زبون عامیانه همه چی رو واست مینوشتم ولی مثل این که نباید اینجوری باشه
به قول خودت تحصیل کرده هستم و باید از این حرفهای قلنبه سلنبه بلد باشم ولی من خیلی دیوونه تر از این حرف ها هستم
چون که یکی از استاد های ما گیر داده بود کلاس باید فارسی صحبت کرد تا کلاس خودش و ما بیشتر باشه ولی اگه یکی مثل من
دیدی که دیگه نقطه چین برات نچیدم
خوشت اومد ندا

یا حق

توپولی جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:16 ق.ظ http://topolii.blogfa.com

حالا این آخرین نظر من برات بود ولی اون قدر به وبت عادت کردم که نمیتونم نیام
هر دفعه که آپ کردی خبرم قول میدم کن ولی دیگه واست نظر الکی همراه با نقطه چین نمیزارم
برای آخرین بار هم میخوام بنویسم
آرزومند آرزوهایت هستم

دوستار شما ندا خانوم توپولی

توپولی جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:18 ق.ظ http://topolii.blogfa.com

..........
.................
.........................
...............................
......................................
..................................................................
...............................................................................................
..........................................................
..............................................................................................................................................................
..................................
............

سامی جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ق.ظ

____________**__**_____* __________
___________***_*__*_____* _________
__________****_____**___****** ____
_________*****______**_*______** __
________*****_______**________*_**
________*****_______*_______* _____
________******_____*_______* ______
_________******____*______* _______
__________********_______* ________
__***_________**______** __________
*******__________** _______________
_*******_________* ________________
__******_________*_* ______________
___***___*_______** _______________
___________*_____*__* _____________
_______****_*___* ________سلام ____
_____******__*_** _________________
____*******___** __________________
____*****______* __________________
____**_________* ______به روزشد__
_____*_________* __________________
_____________*_* __________________
______________** __________________
http://martek.blogfa.com
خوشحال می شم سربزنی
موفق باشی
بدرود

darvish جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:11 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

سلام دیوووووووووووووونه
چطوری بچه
خیلی سالم بودی حالا ..............
فکر نکنم واسه دیوووونه روزای هفته فرقی هم داشته باشه ؟
مثل این مردم ما یک ماهی از سال گشنگی میکشن سره خدا رو هم شلوغ می کنن که هیچ سه شب تا صبح دسته جمعی هم راحتش نمی زارن یکی نیست بگه روزای بعد سال چی هستن و ............
می خواستم در این مورد یک چیزایی بنویسم بعدش گفتم بابا بی خیال شاید با مزاج دوستان یکی نباشه و بهشون بر بخوره
بعدشم
بچه دیووووووووووونه اون نیست که زار بزنه داد بکشه
دیووونه های واقعی ظاهرشون با باطنشون فرق فوکوله
و احتیاج ندارن هی بگن منم دیوووووووووووووووونه منم ( چشمک )
بعدشم تو از اولشم دییییییییییوونه بودی ... از اون اولش که من از وبت خوشم اومد یادته بچه
آخ می چسبه با دییییییییییییییییییونه ها حرف زدن
نمی دونم ماله تو از چه نوعی هستش
ولی می بینی میشنن مثل مجسمه به آدم مثل ...... خیره می مونن
یا
زرتی فقط حرف می زنن ................
خلاصه اوندفعه هم گفتم دیوووووانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
راستی تو با توپولی ما چیکار داری.
اذیتش نکن
هم تحصیلکرده هستش و هم چیز می فهمه راست میگه چیکار کنیم که مثل تو نمی تونیم گنده تر از دهنمون حرف بزنیم .....هن
اونم یک جورایی تو مایه های دیووانه بازاری هست ولی یک چیزی داره که زودی عاشق میشه آخ ببینم براش بمیرن (چشمک )
دیدی مثل اینکه منم زیادی حرف زدم ( زبون دراز )
اااااااااااااااااااااااااا
یادم رفت
عیدت مبارک
نماز روزهات مال من باشه
من که حال کردم تعطیلات دست مش محمود درد نکنه
زدیم تو مسافرت
بسه دیگه
بای بای

تو مرا هرگز نخواهی شناخت ...!!؟؟ جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.dele-zaar.blogfa.com

تو میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن دز چشمان تو را داشته باشم

---------------------------------------------------------------------

خیلی وقته که یادی از من نمی کنی ...

آپ کردم اگه دوست داری سر بزن

فدات

حضرت عشق -- روزبه جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام
امیدوارم که خوب باشی
اومدم که بگم کاشکی لااقل تو یکم درکم می کردی
وگرنه هیچ وقت اون حرف رو بهم نمی زدی
نمی دونم چی بگم
آره شاید تو هم از دست من خسته شدی
ولی.........
به هر حال

عباس جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:24 ب.ظ http://www.paknia.blogfa.com

سلام خدمت شما دوست عزیز و گرامیم
من آپیدم [زبان]
منتظر حضور سیزو گرمتون هستم .
بابای .

ایمان شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

با سقوط دستای ما در تنم چیزی فرو ریخت
هجرتت اوج صدامو از فراز شاخه آویخت
ای زلال سبز جاری جای خوب غسل تعمید
بی تو باید مرد و پژمرد زیر خاک باغچه پوسید
فصلی که من با تو ما شد فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد فصل خاکستری برگ
تو بگو جز تو کدوم رود ناجی لب تشنگی بود
جز تو آغوش کدوم باغ سایه گاه خستگی بود
بی تو باید بی تو باید تا نفس دارم ببارم
من برای گریه کردن شونه هاتو کم میارم
چشم تو با هق هق من با شکستن آشنا نیست
ای شکستن بی صدا بود هر صدایی که صدا نیست
ای رفیق نا خوشی ها این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندارم تا شب از من پس بگیره
با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطر باد
پر تپش باشه دلی که خون به رگهای تنم داد
فصلی که من با تو ما شد فصل سبز خواهش برگ
فصلی ما بی تو من شد فصل خاکستری مرگ

ایمان شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

گرنیمه شب مست درآغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد

صدبار به پیش قدمش جان بسپارم
یکبارمگرگوشۀ چشمش به من افتد

ای ازسرسودای توسرها شده برباد
دورازتوچنانم که سری بی بدن افتاد

آوازۀ کوچک دهنت ورد زبانهاست
پیدا شود آن رازکه درهردهن افتد

شیرین نفتد هرکه زندریشه که این رمز
شوری است که تنها به سر کوهکن افتد

ایمان شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:14 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

از اون روزا که قلبا نزدیک تر از امروز بود
آواز همشهری یام صمیمی و دلسوز بود
از اون روزا که رستم هنوز برام رستم بود
دستای اون گمشده اندازه ی دستم بود

از اون روزا که شب هاش می شد ستاره شمرد
اسم گلای باغو می شد به خاطر سپرد
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم

از اون روزا که عکسا زیر غبار نبودن
گنجشکای تو ایوون فکر فرار نبودن
از اون روزای معصوم روزای خوب بازی
روزای آبی عشق روزای بی نیازی

از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم

تموم لحظه ها رو به انتظار شمردم
فقط واسه یه لحظه س که تا امروز نمردم
برای اون لحظه که تموم بشه جست وجو
گم کردمو ببینم تو آینه،روبه رو

از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم

دربدرها شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:14 ب.ظ http://darbedarha.blogfa.com

سلام خوبی؟ بی معرفت نیومدی .... شعر قشنگ بود ...ولی بای دقبول کرد دنیای با صفایی نیست .... بدون عشق نمیشه زندگی کرد .... سر بزن یادت نره

[ بدون نام ] شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام ندا
خوبی؟؟؟
عیدت مبارک
۱۰۰ سال به این سالها
ایشالله سال خوبی داشته باشی
راس میگی دیگه روزا مزشون پریده
اون شور و حال عصر پنجشنبه ها و سر حالی شنبه
خواب جمعه صبح و ...
راستی چرا نمیزاری بیان تو دنیا دیوونه ها
من از اون موقع که یادم میاد همه بهم میگن دیوونه
مامانم میگه خل ... خواهرم میگه دیوونه ... دوستام میگن ...
اما من به همه میگم بیان تو دنیای ما
کلی حاله
بگذریم
فعلا بای

ورپریده شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ http://varparidan.blogfa.com

سلام ندا
خوبی؟؟؟
عیدت مبارک
۱۰۰ سال به این سالها
ایشالله سال خوبی داشته باشی
راس میگی دیگه روزا مزشون پریده
اون شور و حال عصر پنجشنبه ها و سر حالی شنبه
خواب جمعه صبح و ...
راستی چرا نمیزاری بیان تو دنیا دیوونه ها
من از اون موقع که یادم میاد همه بهم میگن دیوونه
مامانم میگه خل ... خواهرم میگه دیوونه ... دوستام میگن ...
اما من به همه میگم بیان تو دنیای ما
کلی حاله
بگذریم
فعلا بای

TaNzAd شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.tanzad.tk

آنچه را که هست, ببینید...
منتظرم...

مانی شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:43 ب.ظ http://myphotographs.blogfa.com

پرواز بی هیچ علتی ، در بالهای عقاب است
و کهکشان بی بادی سماع خویش را دنبال می کند
من بی هیچ بایدی می سرایم
باید که حلقه زنجیر را گسست
باید که باید ها را به دور ریخت
بر من جنون متبرک باد
باید امشب بروم رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

مانی شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ب.ظ http://myphotographs.blogfa.com

ندای عزیز،
همراه همیشگی سلام!
ممنون از حضورصمیمیت در My Camera.
زیبا بود مثل همیشه.
تا دیداری دیگر بدرود.

ساغر یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ق.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام ندا جان من دوباره آپ کردم لطف کن یه سری بزن

فرید(گلهای کاغذی) یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com/

سخن از بخت نگاهی نیست
که براوعایق بیرنگ بلور
راه نتواند بست
به زمانی که بلوغ نور
رنگ ها را به هماغوشی درباغ فرا می خواند .
سخن از بهت مه آلوده چشمانی ست
که پس پنجره بسته به جا می ماند .

قصه ها و غصه ها یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.aminstory.blogfa.com

سلام عزیز
خوبی
خیلی ممنون شما لطف دارید
متن تون هم خیلی زیبا بود خیلی خیلی خوب بود آدم می تونه یه احساس قدیمی فراموش شده را به خوبی به یاد بیاره
قربانت شما همیشه سبز باشی و خوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد