حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یک کلام...




امشب طفلکم ؛ یک کلام خوب می خواهد..
 شده حتی  خطی از یک کتاب خوب؛ .یا از زبان یک دوست
امشب دلم فقط یک کلام خوب دانشین می خواهد.؛
.چرا که....
به این قبله ی بی کران تنهایی قسم 
من هنوز هم ازپنجره هایی که کلام آدمی را به اسارت گرفتند  میترسم . همین

 


 

 


گاهی که دلم تنگ میشود ...
از غروبی دلگیر از مهتابی غمگین و از صدای بوم خرابات
کمر به قتل ثانیه ها می بندم .شاید خون ثانیه ها در رگ دقایق جاری شود  !!!
امشب چشم به آسمان دوختم تا شاید طفلکم با تماشای ستاره ها آرام بگیرد 
ومن شاهد ضجه ها و گریه هایش نباشم .ولی افسوس که حتی این کوکبان درخشان
 برای این طفل ارمغانی جز دلتنگی و تنهایی ندارند .
آخر دورترینش که حتی درخششی ندارد آن من است 
 میدانی طفلکم چه می خواهد ؟چه میگوید ؟؟؟
میگوید حرفی نزن...تنها نگاه کن!!!
رقص بلور بر پیکر احساس.........
زمانی در تٌنگ اعتماد زیبا بود و درخششی داشت چشم نواز ولی حالا چه ؟؟؟
از من می خواهد بگویمش خانه دوست کجاست ؟ قلب بی کینه و پر مهر کجاست ؟
و من با هزاران حسرت طفلکم را تنگتر در آغوش میکشم  
و دوباره چشم میدوزم به پهنای آسمان و ستاره ها
و در گوشش زمزمه میکنم که ؛ هنوز هم امیدی هست؛امیدی هست

 

نظرات 58 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

به ذهن بسپار و بگو گفتنش زیاد دشوار نبود

راحله دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ب.ظ http://www.raheleh-jon.blogfa.com

سلام
عالی مینویسی
اما یه جورایی غم داره...
شاد باشی

امیر سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام خانم گل :
مقداری از مطالب وبلاگ خانمی رو خوندم نمیدونم ندا خانم فقط راوی این مطالب هستند یا اینکه این مطالب از قلم خانم گل تراوش یافته . در حالت اول لازمه بگم خسته نباشید دستتون درد نکنه ولی اگر متون زائیده ذهن ندا خانم باشه واقعا احسنت و هزاران بار آفرین و دعای من حقیر تقدیم به تو باد .
همیشه و همه حال شاد و موفق بهترین ها رو برات آرزو دارم
man_c_to

گل یخ سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:51 ب.ظ


چشم های دریده ی باد را به نگاهم سنجاق کرده ای
و من را اسیر بی زنجیر خیالت ...
کشان کشان ...
آرامشم را با نوازشی می ستانی
و من هم به شمار عروسک های دیوانه ات اضافه می شوم
به همین راحتی

رضا افشاری سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام
اون قهوه رو بهت تعارف نمیکنن به زور تو حلقومت میریزن حالا که اینطوریه رمانتیکش میکنیم و میگیم میچسبه
ها ندا

سیاوش غزال چهر شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:30 ب.ظ http://mb69.blogfa.com

سلام.من دکلمه منولوگی که روی وبلاگت بود رو میخوام زحمت میکشی برام ردیف کنی ...یا حداقل مشخصاتی که بتونم پیداش کنم...ممنونم ازت...

قاتل دل خسته پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.jazireyeashk.blogfa.com

جهان را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم . اوبالدیا
چه قدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدنها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده....

سلام عزیزم...خوبی؟؟؟؟ با خوندن حرفای شما دوستای عزیز خصوصا تو یکی من بال در میارم چه برسه به بهتر شدن:-)

آرمان شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:30 ب.ظ

در این روز های زندگی ام یاد گرفتم که فراموش کردن جزیی از دوست داشتن است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد