حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

به یاد گذشته هاااا....

 

به رسم دیرین؛ نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم
حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش
روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش
زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست
میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛  کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که...
در مرداب درون جز کرم نمی پروریم
و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛یعنی جز این نیازی نداریم
در قلبها صاعقه می گذاریم؛یه جای ملودی احساس
درهوا سم می پاشیم؛به جای عطر مریم و یاس
و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛ به جای بذر
خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛راه را نزدیک میکنیم
و روشوخانه را به مرده شور خانه؛همراه با عطر کافور
اجساد را از سقف می آویزیم؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠
و قلب ها را با خنجر میدریم؛ مثال وحوش؛ آخر بربریت شاخ و دم نمی خواهد
میرسیم به تقسیم غنائم ؛ کاملا مساوی ؛ مطمئن باش چون شرط کردیم همراه باشیم
قسمت می کنیم نفرت را ؛ کینه را ؛ و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد
دفن می کنیم با هم  یک رنگی را ؛ عشق را ؛ محبت را ؛آخر بی ارزشند میدانی که
میدانم موفق میشویم .آری میشویم؛ چون ؛ ویرانی سخت نیست؛ سهل ترین است به دنیا
؛خسته که نشدی؟؟؟
حال اینجا ؛ ایستاده ام که بسوزم
 میدانم دیگر مرا نمیشناسی ؟
آن دختر احساساتی که مینوشت از عشق؛ از زندگی ؛او را کشتم و اینک.
ایستاده ام که بسوزم؛ حال نوبت من است ؛
اه داشت فراموشم میشد ؛ ممنون که همراهیم کردی.
در قبال این همراهی ارمغانی داری ...
شاهد سوختنم هستی . چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛ پس بی حسابیم خلاص .
راستی :تا فراموشم نشده ...
بودن یا نبودن من نوعی, به واقع مضحک ترین مساله ی دنیاست. همین

نظرات 62 + ارسال نظر
رضا افشاری جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.kolivar.blogfa.com/


دموکراسی رو عاصی کردن اینجا
نه کم بد نا سپاسی کردن اینجا
چته بازم تو تردیدی ؟ بازم چشمای تر دیدی ؟
زدی تو فاز بی فازی بازم شعر گفتی شر دیدی ؟
نمیدونی مگه اینجا
ترانه پاچه می گیره
غزل هاره
رباعی رعب انگیزه
قلم قلاده داره
تو که می دونی اینجا
کلامت معصیت داره
خدا رو قلقلک می ده
تو این ناخوش مزاجی ها
دلت طعم کپک میده
اگه با" وز وز" و " عر عر"
سماع کردن بلد باشی
اگه محض دل این قوم
می شد یک خرده بد باشی
کلامت دلنشین می شد
میشد یک خرده بد باشی ؟
وجودت نازنین می شد

شب تو هم به خیر

غلامرضا جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.vahmesabz.blogfa.com

سلام دوست من
حافظ سالهای دور سرود ( این چه شوری است که در دور قمر میبینم..... ) و فروغ قرنها پس از آن گفت (‌ این دنیا پر از صدای پای مردمانیست که همچنان که تو را میبوسند در ذهن خود طناب دار تو را میبافند....) و حالا تو در پس اینهمه سال میگویی ....
دوست من زندگی زمینی همین است که میبینی ... نگران مباش که سپیده صبح خواهد دمید....
خدانگهدار

ستاره شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ق.ظ http://setareh61.blogfa.com

دوست داشتن مثل بازی آلاکلنگ می مونه. اونی که عاشقتره همیشه خودشو میاره پایین تا عشقش از بالا بودن لذت ببره [گل]

امیر شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ق.ظ http://http://naghdnameh.blogfa.com/

سلام برای همیشه می خواهم فقط همراه ویلاگی باشی برام
همین

امیر شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:46 ق.ظ http://http://naghdnameh.blogfa.com/

سلام

امین شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:23 ب.ظ http://abonan.persianblog.ir

سلام ای شب معصوم !
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
ودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند
سلام ای شب معصوم
++++++

دیر وقتی است که من هم به فکر رفتنم
شاید رفتن به سوی مردن
و شاید به سوی یک زندگی جدید
آینده همه چیز را مشخص خواهد کرد : بمیرم یا بمانم .

[ بدون نام ] شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ب.ظ

سلام از اینکه دیر آمدم شرمنده

بگذار اندیشه ات به تو بگوید .

نه دوست و نه دشمن

هم کلامی بیش نیست

در پس این پرده .

بدرود

سلی شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام ندا جونم..متاسفم که دیر دیر میام..
ممثه همیشه قلمت زیبا س..
دلم میخواد یه دل سیر اینجا بنویسم..ولی باید برم..
مرجان چی شده وبش؟
؟
بهم خببر بده
باز حذف کرده با فیلتر؟

علیرضا آذر شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ب.ظ http://a_ta_ya.persianblog.ir

سلام ... دلم خواسن ببینمت .. همین .. راستی لینک نمیدهی ؟

علیرضا رحمان طلب یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://rahmantalab.persianblog.ir/

سلام.ممنون که آمدی. خانه ی من هر روز در انتظار توست!

اوای عشق یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:17 ب.ظ http://emperator-s.blogfa.com


دنیا رو بد ساختن .. کسی را که دوست داری . تو را دوست نمی دارد .. کسی که تو را دوست دارد . تو دوستش نمی داری .. اما کسی که تو دوستش داری و اوهم تو را دوست دارد به رسم و ایین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است
سلام:
امیدوارم حال شما خوب باشه من با پست تماشایی آپ کردم خوشحال میشم اگه اومدی سخن مدیر وبلاگم هم بخونی منو شرمنده میکنی اگه منو قابل بدونی وبیایی.

ساغر یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:04 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

سلام ندای عزیزم خوبی خانوم چه خبرااااااااا
ندا جان من آپ کردم منتظرتم.
می بوسمت
در پناه حق
دوستت دارمممممممممممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد