حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

حکایت های من...

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

......

 

خطا از من است، می دانم.
از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دلسپرده ام.
از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" ، اما به دیگران هم تکیه کرده ام.
اما رهایم نکن ؛بیش از همیشه دلتنگم؛ به اندازه ی تمام روزهای نبودنم
 خداوندا:معتقدم به کلام به عنوان بزرگترین معجزه ی بشر
و تو چه زیبا این معجزه را برایم مجسم کردی
چرا که...
دیگرقرار نیست  ...
جان ، پرده دار حضورت شود  تا بیایی ...
عقل و دل و اندیشه را نیز  دیریست از بیخ و بن سوزانده ام

در عاشقی پیچیده ام ...
در عاشقی پیچیده ام ...
در عاشقی ... در عاشقی ... در عاشقی پیچیده ام

 

 

نظرات 68 + ارسال نظر
ساغر چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.saghar60.blogfa.com

اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار هر طرف دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد زبان کوچه نشینان است،
باورم شده بود!

عزیز اصلا حالم خوب نیست برام دعاااا کن خیلی محتاجم به دعا
موندم بین دوراهی اگه یکیشو انتخاب کنم نمیتونم به زندگی ادامه بدم.ولی مجبورم کردن به انتخاب.......
می بوسمت

خلود پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ http://khanehomid.persianblog.ir

و چون تو اورا یافته ای

همین عشق او تو را بس هست

در ظلمت روزگار

ایمان پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام
من آپم منتظرتم
موفق باشی

علیرضا پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد

منتظرم

بیا و سخنی تازه بگو تا ...

[ بدون نام ] جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://darvish58.blogfa.com

ایول
چطوری بچه

ژیوار جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ب.ظ http://dalahoo.blogfa.com

سلام دوست من
در میان هر سیب دانه ها محدود است
در دل ِ هر دانه سیب ها نا محدود
چیستانیست عجیب !
دانه باشیم نَه سیب ...
چرا به ما سر نمیزنی
دیریست که چشم براهتان هستیم
اگر نیایید :
رفاقت تعطیل!!
آپ هستم
اگر بیایید متوجه میشوید

مرجان شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:53 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام ندایم :-*

خوبی قربونت برم ؟ یوسف شوخی کرده بودا ؟ میشناسیش که ! فدات بشم

نمیخوای وبلاگتو آپ کنی ندایی ؟
منتظرم :)

بوس بوس

یوسف شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

سلام ندا جون
ای ننه جان ما اصن ناراحت نشدیم..خداییش اگه فحش هم می دادی ناراحت نمی شدم..چون اصن تو باغ نیستم..لااقل اگه شماها بدترین فحشارو هم بدید من ناراحت نمی شم..خیالت تخت..شاید باورت نشه اما هیش تغییری در من به وجود نیومد!..ندونم چرا..شاید چون این روزا حالم خیلی خوبه!! :)

مهدی(چند قدم نزدیکتر به خدا) شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.mehdi-lovehistory.blogfa.com/

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:ـ
"می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. " و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست. "ـ

گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: " ماری در لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. "گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. "ـ

خدا گفت: " و بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. "ـ

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
سلام دوست عزیز
من به روزم و منتظر حضوره سبزت [گل]
یا علی

علیرضا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.taropud.blogfa.com

دوش رو به کعبه بود صدای دل ما

گفت آرام بخوان آیه ما

دست بردم به کتابش دیدم

نامیست

باز کردم و رسیدم

باز دیدم جامیست

فریاد کنان خواندمش ای به که چه حالی بود

تا خاطمه اش فرشته ای بر دوش رضایی بود

ر و ز ب ه یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:24 ق.ظ

باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هچ چشمی،عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

فرید یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:16 ق.ظ http://www.golhayekaghazi.blogfa.com

نمی دانم از تو
من اما
کلافه از تهی
از تنهایی
تصمیم های عاقلانه در ایینه سنگ می شوند
و من هزار تکه
تا بتابانند خورشیدهای علاقه را
در زوایای بسته ی شب های بی چراغ
در شب های سرگردانی
شب های رهگذرانی با پای تاول آجین شان
به دنبال کفش هایی کرخت مانده بر دست هاشان
نمی دانم از تو
من اما
کلافه در تهی
در تنهایی



گل یخ یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:27 ق.ظ


زمستان
سرآغاز نگاه سرد تو بود
و شب بلورین من
معصومانه شکست
با حجم سنگ های غرور تو

۩۞۩.*•.سید محمد.•*.۩۞۩ یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ب.ظ http://bochi.blogfa.com

سلام ندا جون
.
.
.
.
.
.
خوبی؟

۩۞۩.*•.سید محمد.•*.۩۞۩ یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ب.ظ http://bochi.blogfa.com

_________@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@

اومدم این شاخه گل رو تقدیم کنم و برم
.
.
.
.
فعلاْ
.
.
.
.
.
.
بدرود

غریبه یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام آبجی ندا
راستش من یاد ندارم که مثل بچه آدم سوغاتی بدم (!) برای همین یه سوغاتی براتون آوردم که در

مجموع سفرهای امسالم نفهته بود !! قصد دارم در پست بعدی بهش بپردازم .. این طوری به جای تک

تک سفرهام ، یک جا برای همه شون سوغاتی میدم!! :دی

میشه یه سوال ازت بپرسم ؟! (البته اگه دوست داشتی جواب بده ..)
تو برای نوشتن شعرها و متون ادبیت ، از رفرنس خاصی استفاده میکنی یا اینکه از فکر و ذهن خودت

بهره میگیری ؟! شایدم هر دوش ... خیلی دوست دارم این موضوع رو بدونم .
---
نه تنها قبول دارم بلکه حقیقتی از این واضح تر در کل زندگیم ندیدم !!.. غفلت من (به سایرین و اعمال

شون کاری ندارم!) آن چنان عیان است که بقول معروف، حاجت به بیان نیست !.. شاید در ظاهر امر ،

نگاه مردم قدرت تشخیص قصور من و سایر غافلین رو نداشته باشه اما آدم وجدانش رو که دیگه

نمیتونه بذاره سر کار !! برخی از حقایق انکار ناپذیراند .. حتی اگه قبول شون نداشته باشیم !

یا حق

مهتابی خانوم یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ب.ظ http://saaaraaa.blogfa.com

نداااااااااااااااااااااااااااا


چرا بلاگت رو آپ نمیکنی دوست جونکم؟


میام دفات میکنماااااااااااااااااا

غریبه دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:42 ق.ظ

سلام آبجی

ممنونم از شعر قشنگت ندا جان .. ببینم ٬ تو احیانا اسم اصلیت پروین نیست !! نکنه روح و ما خبر نداریم!! :دی

نمیدونم متوجه شدی یا نه .. اما از همون وقتی که جمع دوستان مرجان در کنار نیمکت جمع شدن .. من لینک همه شون رو بدون اجازه اضافه کردم !!
راستی خیلی حیف شد که تو رو جدای از وبت پیدا نکردم (!) وگرنه خودت رو هم لینک می نمودیم! :دی

ممنونم عزیز..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد